شهادت رضا(او که متعلق به آسمان بود ، دوباره به آسمان پرکشید) |
ساعت ٢:۱٠ ب.ظ روز چهارشنبه ٢٤ دی ۱۳٩۳ کلمات کلیدی: خلبان شرکت کننده در کمان 99 ، خلبان محمد رضا احمدی ، عملیات سایه البرز ، 8 سال دفاع مقدس |
با عرض سلام حضور خوانندگان عزیز، با توجه به اینکه تک تک پستها را با تاًمل میگذاشتم ولیکن مدتی است که حس ارسال مطلب برای سایت را نداشتم اما امروز که حس غریبی دارم و بیست و چهارم دی ماه (بیست وچهارمین )سالگرد عروج ملکوتی ایشان بود جاداشت که از مراسم تشیع پیکر نازنینش عکس بگذارم.(در زیر تابوت امیران آزاده از راست تیمسار محمودی-تیمسار اوشال)و تیمساربراتپور..... لازم به ذکراست که ایشان 24شهریورماه سال 69 به همراه سایر خلبانان آزاده پس از ده سال اسارت(مفقودالاثربودن) به میهن بازگشت و در تاریخ 24 دی ماه 69(درست 4ماه پس از آزادی)در حالیکه خودش در حال رانندگی بود و برای مراسم ترحیم پدرشان و کار اداری(از طرف ارتش احضار شده بودند) از شهرستان آباده به سمت تهران درحرکت بود که در 55 کیلومتری اصفهان منطقه مهیار اتومبیل واژگون میشود و ایشان سرش به شدت آسیب میبیند و دراثرضربه وخونریزی مغزی درحالیکه در دامان مادرشان بودند به بیمارستان منتقل میشوند ولیکن دیگر از کسی کاری ساخته نبوده و به لقاء الله پیوست."او که متعلق به آسمان بود ، دوباره به آسمان پرکشید و مارا باردیگر در غم هجرانش نشاند."
|
|
تو که بودی که آزادگان تو را آزاده نامیدند؟ |
ساعت ٩:۱٥ ق.ظ روز دوشنبه ۱ دی ۱۳٩۳ کلمات کلیدی: فتح خرمشهر ، آزادسازی خرمشهر ، سقوط خرمشهر ، امام خمینی |
چندی قبل عکس فوق برای مدتی لوگوی اصلی سایت گنج جنگ بود زمانی که این لوگو را دیدم برای پاسخ به این سوال شروع به تحقیق نمودم که جواب آنرا از زبان تعدادی از همرزمانش یافتم در زیر نمونه ای از آن را میخوانید و میشنوید:(ضمناً این گفته ها را در خاطرات چند تن دیگر از امیران آزاده نیز یافته بودم) براستی تو که بودی که آزادگان تو را آزاده نامیدند؟ شهید لشگری(سید الاسرای جنگ که 18 سال در زندانهای مخوف عراق در اسارت بسر برد و اولین هم وطنی را که پس از به اسارت در آمدن دیده بود رضا احمدی بود) در بخشی از خاطرات ثبت شده اش مینویسد: شام را خورده بودیم که نگهبان در را باز کرد و سه پارچه سیاه چشمبند داخل سلول انداخت و گفت: لباس بپوشید و مرتب باشید با شما کار داریم. چشمم را که باز کردند دیدم همان سالنی است که قبلاً دوباره به آنجا رفته بودم؛ ولی این بار چشمهایم باز بود. تعدادی خلبان ایرانی داخل سالن روی زمین نشسته بودند. هر کسی با دیدن دوست خودش به طرف او میدوید و یکدیگر را در آغوش میگرفتند. سؤالهای زیادی داشتم و میخواستم در فرصت کم از دوستانم بپرسم، راجع به جنگ، خانوادهام و خیلی چیزهای دیگر. نگهبان از تماس ما با یکدیگر ممانعت میکرد ولی موفق نبود؛ زیرا همه مانند تشنهای بودند که به آب زلال رسیده باشند. در باز شد و یک عراقی با لباس شخصی وارد شد. پشت سر او چند نگهبان با تلویزیون و ویدیو وارد شدند. مردی با لباس شخصی در میان جمع ایستاد و با یک غرور خاصی به لهجه فارسی گفت: الآن فیلم پیروزی سربازان عراقی را خواهید دید. آنها توانستند از کارون بگذرند و محمره(خرمشهر) را فتح کنند. فیلم ویدیویی یک رقاصه ایرانی را به نمایش گذاشتند و دقیقاً عکسالعمل تک تک بچهها را زیر ذره بین داشتند. در باز شد و مرد سیه چرده و قوی هیکلی با موهای فرفری در حالیکه لباس زیر بعثیها را به تن داشت، وارد سالن شد. تعدادی سرهنگ، این ژنرال را بدرقه میکردند. یکی از سرهنگها به اسرا برپا و خبردار داد. ژنرال در حالیکه دستهایش را به کمر زده بود، با صدای بلند به عربی مطالبی را گفت که مرد لباس شخصی، آنها را ترجمه میکرد: از شماها میپرسم کارهای این خانم بهتر است یا کارهای خمینی؟ این خانم میرقصد و شادی میکند و مردم را شاد و خرّم میسازد ولی خمینی مردم را میکشد، اموال مردم را مصادره میکند، و مردم را آواره میکند.» "احمدی" همچنان که سر به زیر داشت سکوت کرد. ژنرال از بیاحترامی او نسبت به خودش ناراحت شد. در حالیکه چانه احمدی را با دست راستش محکم گرفته بود صورت او را بالا آورد. چشم در چشم او انداخت و با صدای بلند سؤالش را تکرار کرد. همه مردّد بودند چه خواهد شد و احمدی در قبال سؤال او چه خواهد گفت. http://dehnavi1341.blogfa.com/post/6754منبع همچنین میتوانید با کلیک بر روی عکس فایل شنیداری این متن را از زبان امیر شفیعی از جمله امیران آزاده ای که مدت ده سال اسارت را با رضا بسر برده بشنوید: |
|
مشخصات نویسنده |
درباره : محمدرضا احمدی.....معلم خلبان بزرگ گردان آموزشی اف4 و قهرمان فراموش نشدنی پروازهای برون مرزی....نقش وی در زندگی اسرای مفقودالاثر نقشی بسیار موثر و فراموش ناشدنی است....یادش گرامی... پروفایل مدیر : محمدرضا احمدی |
آرشیو وبلاگ |
مطالب اخیر |
موضوعات وبلاگ |