پرواز ابدی (یادنامه خلبان آزاده شهید محمدرضا احمدی)

شناختن و زنده نگهداشتن نام و یاد شهید خلبان آزاده رضا احمدی

بخشی از خاطرات سقوط خرمشهر
ساعت ۸:٠٢ ‎ب.ظ روز یکشنبه ۳ خرداد ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: سقوط خرمشهر ، آزادسازی خرمشهر ، خلبان رضا احمدی ، عملیات بیت المقدس

به یاد دارم که در اولین شب پس از آزادی رضا(شب 26 شهریور سال 69) در حالیکه قصد اقامه نماز داشت از ایشان سوال کردم برای چه به جنگ رفتید : و ایشان در پاسخم چنین گفت صدام به خاک ما تجاوز کرد و ما "فقط برای رضای خدا و دفاع از ناموس و سرزمینمان" جنگیدیم. این پاسخ  تا مدتها ذهنم را به خود مشغول کرده بود، تا اینکه درراستای تحقیقاتی که انجام میدادم به موضوع سقوط شهرهای مرزی در روزهای آغازین جنگ از جمله خرمشهر رسیدم. و در طی تحقیقاتم به خاطرات اسارت و مقاومت آزادگان و ایشان برخورد کردم. که در پست "تو که بودی که آزادگان تو را آزاده نامیدند" آمده است ...در زیر بخشی از خاطرات عنوان شده ازمنابع مختلف در خصوص سقوط خرمشهر آورده شده است:

تاریخ هنوز هم از گفتن آن چه بر خرمشهر گذشت، ناتوان است. نظامیان عراقی پس از تصرف مناطق اشغال شده از هیچ جنایتی فرو گذار نکردند. روز بیست و چهارم مهرماه 59، نود درصد شهر به تصرف بعثی ها در آمد. پادگان دژ که محل سکونت خانواده های ارتشی بود، سقوط کرد. مسجد جامع در آستانه ی سقوط قرار گرفت. نظامیان عراقی خیابان چهل متری را گرفته بودند، اما خیلی ها از این جریان خبر نداشتند و در دام دشمن افتادند. ده، دوازده نفر از خواهرانی که در مسجد جامع آشپزی می کردند سوار یک تویوتا وانت شدند تا به عقب بروند که در خیابان چهل متری، یک خمپاره کنار ماشین شان خورد و تعدادی از خواهران به شهادت رسیدند.  
یکی از خواهران مجروح تعریف می کرد:"همین طور که روی زمین افتاده بودیم و خون از جراحات مان می رفت چند سرباز عراقی با لباس کماندویی را دیدم که به سمت ما می آمدند. من و دو سه نفر دیگری که زنده مانده بودیم، خودمان را به مردن زدیم چرا که می دانستیم این متجاوزان به هیچ چیز اعتقاد ندارند. یکی از آن ها آمد و چند ضربه به ما زد. فکر کرد که همه ی ما مردیم، بعد در کمال وقاحت دست تجاوز به سمت پیکر مطهر و خونین یکی از خواهران شهید ما دراز کرد. 
 این گونه وحشی گری ها یکی از طبیعی ترین رفتارهای نظامیان بعثی عراق بود. یکی از نظامیان عراقی که خود در اشغال خرمشهر حضور داشته می گوید: "من و دو سه نفر دیگر کار گشت زنی را شروع کردیم ... همه (مردم) یا رفته بودند و یا کشته شده بودند. یکی از جنازه هایی که توجه مرا به خود جلب کرد، زن جوانی بود که به نظر حدوداً 20 ساله می آمد. احتمالاً تازه کشته شده بود، چون خون تازه ای در کنارش جریان داشت. لباس های این زن سیاه بود. از همین لباس هایی که زنان عرب می پوشند... ما به دلیل در امان بودن از گلوله و برای یافتن غذا وارد خانه ها می شدیم. در یکی از خانه ها قابلمه ی گرم هنوز روی چراغ بود. صاحب خانه برای نهار کله پاچه داشت، ولی فرصت نشده بود، تا آن را مصرف کند...، البته قبل از این که به قابلمه دست پیدا کنیم، من متوجه غیبت نفر سوم شده بودم. نگرانی بیش از حد من و همراه دیگرم، فاضل عباس، مرا بر آن داشت تا راه آمده را برگردیم. وقتی به نزدیکی کوچه ای که جنازه ی آن دختر جوان را دیده بودیم رسیدیم، من صحنه ی وحشتناکی دیدم. فاضل عباس هم دید. منظره ی چندش آوری بود. نفر سوم که به دنبالش می گشتیم در حال زنا کردن با جسد آن دختر بود. من از فرط ناراحتی به او حمله کردم. فاضل عباس می خواست او را بکشد، من اجازه ندادم. گریه و التماس تنها کاری بود که از او بر می آمد، او به ما گفت: این ها آتش پرست هستند و این کار نباید با آن ها اشکالی داشته باشد.
 اگر چه، چند دقیقه بعد آن فرد متجاوز براثر گلوله ی خمپاره تکه تکه شده، اما تجاوز به شرف و ناموس این مردم چیزی نبود که به راحتی بشود از کنار آن گذشت. به هر حال آنان که با خیانت خود مسبب این اعمال شدند باید بهتر بدانند بر خرمشهر چه گذشت. یکی دیگر از اسرای عراقی می گوید: "یکی از دوستانم تعریف می کرد، چند نفر از افراد تیپ کماندویی 33 در همان روزهای اوایل اشغال خرمشهر وارد خانه ای می شوند، تا آن جا را بازرسی کنند، اما با یک نوازدی که در گهواره گریه می کرد روبه رو شدند... نوزاد را به مقر فرماندهی تیپ آوردند و از فرمانده خواستند او را به یکی از پرورشگاه های بغداد یا شهرهای دیگر عراق بفرستد تا این نوزاد زنده بماند. فرمانده خشمگین می شود و از آن ها می خواهد بچه را زمین بگذارند. فرمانده تیپ با لگدی که به آن نوزاد می زند و چند متر آن طرف تر پرتش می کند، آن نوزاد را متلاشی کرد... تمام رودهایش بیرون ریخته و مغزش متلاشی شد. "
 از زنده به گور کردن چهارده نفر از مردم بی دفاع که دستاشان از پشت بسته شده بود، که بگذریم آن چه روح انسان را آزاده و ملول می کند ماجرای دیگری است.
ستوان دوم نصر که هم شهری صدام بود، از نقطه ی نامعلومی هدف گلوله قرار گرفت. به تلافی آن، سرگرد زید یونس دستور داد روستایی که احتمال تیراندازی از آن جا بود را طوری بکوبند که "حتی یک نفر زنده نماند."
 " ما وقتی وارد روستا شدیم دیدیم، که عده ای از اهالی بر اثر گلوله های توپ خانه کشته شده اند... بیش ترمجروحین اسیر، زن بودند و تعدادی هم بچه ی کوچک به همراه داشتند. یکی از این زن ها حامله و دیگری هم قلم هر دو پایش شکسته بود که از پشت نفر برآویزان بود... در مقر ما یک پزشک بود، که درجه ی ستوان دومی داشت. این دکتر وقتی اسرا را دید دستور داد تا زن ها و بچه ها را برای مداوا پایین بیاورند. اولین زنی که پیاده شده همان زن حامله بود. او را داخل خودرویی که چهار تخت و برانکارد داخل آن بود، بردند. وقتی سرگرد زید متوجه شد که می خواهند اسرا را مداوا کنند به طرف دکتر رفت و فریاد کشید:
زید: چه کسی دستور این کار را به تو داده است؟
دکتر: من خواستم آن ها را پیاده کنند.
زید: من می خواهم که با نمایش این افراد عاطفه ی سربازانم را نسبت به ایرانیان از بین ببرم، ولی این عمل تو نتیجه ی کارم را پایمال خواهد کرد.
سرگرد زید یونس، بلافاصله به طرف یکی از سربازان رفت و سرنیزه ی او را گرفت و به طرف آن زن حامله هجوم برد. وقتی به او نزدیک شد، سرنیزه را داخل شکم آن زن فرو برد. صحنه ای عجیب و باورنکردنی بود."
 لازم به گفتن نیست که نظامیان ارتش عراق وسایل مردم خرمشهر را غنایم جنگی می دانستند. یکی از اسرای عراقی می گوید: " من در خیابان کویت شهر بصره مغازه ی بزرگی را دیدم که اموال خانه های خرمشهر را می فروخت و نظامیان ما که در خرمشهر بودند اموال غارت شده ی خرمشهر را به او می فروختند. عده ای از جوانان بصره هم مشتری موتورسیکلت های خرمشهری بودند، البته بسیاری از اهل بصره هم می دانستند که حرام است." 
منبع: نرم افزار چند رسانه ای" خرمشهر، شهر مقاومت

(با مرور چنین خاطراتی به عظمت هشت ساله دفاع مقدس و مفقودالاثری ده ساله برادر عزیزم وزحمات و مقاومت سایر آزادگان و رزمندگان میهنم افتخار کردم.)

بخشی از فیلم عملیات بیت المقدس و آزادی شکوهمند خرمشهر در طی این آزادی 19000 نیروی عراقی به اسارت نیروهای ایرانی درآمدند.


 
خرمشهر از اسارت تا رهایی
ساعت ٧:٢٩ ‎ب.ظ روز یکشنبه ۳ خرداد ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: سقوط خرمشهر ، آزادسازی خرمشهر ، هشت سال دفاع مقدس ، عملیات بیت المقدس

خرمشهر آزاد شد. این خبر نتیجه عملیات بزرگى با عنوان بیت المقدس بود که با نیرویى متشکل از دلیرمردان نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران، جان برکفان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، سلحشوران بسیجى و با پشتیبانى نیروهاى هوایى و دریایى ارتش، جهاد سازندگى به مدت 26 روز از 10 اردیبهشت ماه1361تا 3 خرداد همان سال به اجرا درآمده بود. این نبرد درخشان ترین فصل کارنامه عملیاتى نیروهاى مسلح جمهورى اسلامى ایران در کل 8 سال دفاع مقدس بود....

از وقتی که تصمیم به تحقیق در خصوص موارد ذیربط این سایت گرفتم و به مطالبی که تا قبل از آن نمیدانستم دست یافتم برایم سقوط و آزادی خرمشهر رنگ و بویی دیگر گرفت بنابراین امروز که سالروز شکوهمند آزادی خرمشهر است مناسب دیدم مطالبی برگرفته از منابع مختلف را یادآوری نمایم.همچنین میتوانید با مراجعه به پست "تو که بودی که آزادگان تو را آزاده نامیدند" نقش و استقامت اسرای عزیزمان و رضا را هم در برخورد با فیلم سقوط خرمشهر(محمره) که از سوی عراقی ها برایشان پخش شده بخوانید و بشنوید.

خرمشهر چگونه سقوط کرد؟

ارتش عراق در 3 محور اصلى زیر پیشروى خود دراستان خوزستان را آغاز کرد:

1 ـ جبهه غرب دزفول و شوش

2 ـ جبهه بستان ـ سوسنگرد و هویزه

3 ـ جبهه اهواز و خرمشهر

در جبهه اهواز و خرمشهر، ابتدا لشکر5 مکانیزه از سپاه 3 عراق با استفاده از محورهاى زیر ، اهواز و خرمشهر رامورد هجوم قرار داد:

ـ محور بصره ، تنومه، کوشک، جفیر، اهواز

ـ محور بصره ، تنومه ، پاسگاه زید، ایستگاه حسینیه، پادگان حمید، اهواز

ـ محور بصره ، تنومه ، شلمچه ، پل نو، خرمشهر

زمانى که دشمن با مقاومت دور از انتظار رزمندگان ایثارگر ایرانى در محور شلمچه روبه رو مى شود ، تصمیم مى گیرد خرمشهر را از سمت شمال تحت فشار قرار دهد. از این رو، عناصرى از لشکر 5 مکانیزه عراق در امتداد جاده آسفالته اهواز ـ خرمشهر از شمال به جنوب نیروهاى مدافع خرمشهر را مورد هجوم قرار مى دهند. اما زمانى که دشمن احساس مى کند قادر نیست با لشکر 5 مکانیزه اهواز و خرمشهر را تصرف کند، عناصر لشکر 3 زرهى را که در احتیاط سپاه 3 قرار داشته است، در منطقه خرمشهر وارد عمل کرده، لشکر 5 مکانیزه را مأمور تصرف شهر اهواز مى نماید. علاوه بر بمباران هوایى آبادان و تأسیسات دریایى و ترمینال گمرک خرمشهر ، در مرز زمینى فشار دشمن از جبهه شلمچه آغاز شد و نیروهاى ارتش بعث بعدازظهر روز 31 شهریور تلاش کردند شلمچه را اشغال کنند.بدین منظور تا ساعت 18 آن روز پاسگاه را محاصره کردند ولى نیروهاى مدافع پاسگاه که ترکیبى از عناصر نیروى زمینى ارتش، ژاندارمرى و نیروهاى مردمى بودند، موفق شدند عناصر دشمن را از حوالى پاسگاه دور سازند. این پایدارى شجاعانه کاملاً برخلاف انتظار نیروهاى عراقى بود، زیرا ظاهراً به آنها تفهیم شده بود که به محض عبور از خط لوله به جز مقاومت مرزى بسیار ضعیف، دیگر مقاومتى روبه روى آنها نخواهد بود و به سادگى خواهند توانست به اهداف تعیین شده دست یابند. ولى در همان برخورد اول خلاف این وعده براى سربازان عراقى ثابت شد. از سوى دیگر، حوادث روز 31 شهریور سبب آمادگى نسبى نیروهاى ایرانى در مواضع پدافندى مرز شد.حملات متجاوزان عراقى براى تصرف خرمشهر روز اول مهرماه سال 59 نیز ادامه یافت، اما با وجود برترى کامل متجاوز ، نیروهاى دشمن موفقیت چندانى کسب نکردند و نتوانستند مقاومت نیروهاى ایران را در خط مرز درهم بشکنند و مجبور به توقف درمواضع نزدیک مرز شدند.براساس گزارش هاى پایگاه هاى دریایى و هوایى ایران درخلیج فارس و کرانه آن در روز اول مهرماه، 11 فروند هواپیماى میگ و6 فروند ناوچه لوزا متعلق به ارتش عراق در نیروهاى هوایى و دریایى منهدم شدند و نیروى دریایى ایران کنترل کامل تنگه هرمز را به دست گرفت.

با وجود فشارهاى خردکننده ارتش عراق ، متأسفانه به دلیل شرایط موجود نیروى قابل توجهى درمقابل هجوم وحشیانه ارتش بعث عراق وجود نداشت و نیروهاى موجود فقط مى توانستند نقش نیروى پوشش را ایفا کنند و این درحالى بود که در پشت سر آنها نیروى عمده اى که عهده دار دفاع از مواضع اصلى شود، وجود نداشت.

بدین ترتیب بودکه مسئولان متوجه شدند با یک لشکر زرهى (92 زرهى اهواز) آن هم با کمیت و کیفیت نه چندان مطلوب نمى توان در 500 کیلومتر از کرانه اروندرود تا دهلران در مقابل تجاوز چندین لشکر زرهى و مکانیزه عراق پایدارى کرد و از این رو اعزام نیروهاى تقویتى از مناطق داخلى کشور به خوزستان آغاز شد.

2 مهرماه به دانشکده افسرى دستور داده شد از دانشجویان سال دوم و سال سوم به صورت گردان رزمى پیاده سازمان داده شوند تا به خوزستان اعزام گردند و به این ترتیب تعداد کثیرى از دانشجویان ، افسران و درجه داران دانشکده افسرى در قالب 3 گردان پیاده و مجهز به جنگ افزارهاى انفرادى، تیربار و آرپى جى 7 به جبهه هاى نبرد جنوب اعزام شدند که در مقاومت دلیرانه قبل از سقوط خرمشهر نقش بسزایى ایفا کردند و تعدادى از آنان به شهادت رسیدند. فشار دشمن براى تصرف خرمشهر هر روز بیشتر مى شد و تا قبل از روز 24 مهر ماه که خرمشهر به اشغال نظامیان ارتش بعث عراق درآمد، نیروهاى مدافع خرمشهر در نهایت ایثار و از خودگذشتگى و رشادت و جوانمردى در مقابل دشمن ایستادگى کردند. این رزمندگان که مرکب از افراد نیروى زمینى ارتش، تکاوران دریایى نیروى دریایى و دلیرمردان سپاه پاسداران بودند هر آنچه داشتند در طبق اخلاص گذاشتند تا مانع از سقوط خرمشهر شوند اما سرانجام در روز 24 مهر ماه سال59 سقوط خرمشهر رسماً اعلام شد و این در حالى بود که رزمندگان باقى مانده در شهر درگیر خونین ترین نبرد با نیروهاى متجاوز بودند و از همین رو خرمشهر، خونین شهر نامیده شد.

سرود رهایى

بعدازظهر 8 فروردین ماه سال 1361 هنگامى که عملیات فتح المبین به پایان موفقیت آمیز و درخشان خود رسیده بود، فرمانده وقت نیروى زمینى ارتش (سپهبد شهید على صیاد شیرازى) عناصر طراح عملیات طریق القدس را که در اهواز مستقر بودند به دزفول (قرارگاه عملیاتى کربلا2) احضار و خطوط کلى عملیات آفندى بعدى (طرح کربلا 3 که در مرحله اجرا بیت المقدس نام گرفت) را به آنها ابلاغ و خط مشى طرح ریزى عملیات بیت المقدس را نیز مانند عملیات فتح المبین بر مبناى هماهنگى و همکارى نزدیک و صمیمانه میان ارتش و سپاه تعیین کرد. در نخستین نشست شور ستادى دو راهکار کلى مطرح گردید که عبارت بودند از:1) تک از شمال به جنوب از جبهه کرخه کور و نیسان با هدف وصول به جفیر، کوشک و طلایه و ادامه پیشروى به سوى خرمشهر2) تک از شرق به غرب با عبور از رودخانه کارون، با هدف گسستن جبهه دشمن از وسط و تجزیه آن به دو بخش شمالى و جنوبى و سپس احاطه جفیر در شمال و خرمشهر در جنوب

تدبیر کلى روى سرعت در طرح ریزى و تهیه مقدمات و آمادگى به منظور شروع عملیات تأکید مى کرد و با تدبیر یاد شده به دشمن فرصت به خود آمدن از ضربه اى که در عملیات فتح المبین دریافت داشته بود، داده نمى شد و در نتیجه به نوعى غافلگیرى مى انجامید. از این رو، 9 فروردین ماه 61 با وجود این که هنوز طرحى براى عملیات تهیه نشده بود ولى منطقه عملیات آتى از قبل مشخص گردیده بود، به ارتش و سپاه دستور داده شد تا تعدادى از یگان هاى خود را براى پدافند از منطقه عملیاتى فتح المبین نگه دارند و بیشتر نیروهاى خود را به مناطق تعیین شده در جنوب اهواز و شرق کارون اعزام کنند.

هدایت عملیات بیت المقدس

عملیات بیت المقدس در 4 مرحله به شرح زیر طرح ریزى شد:

مرحله اول: عبور از رودخانه کارون، تصرف و تحکیم سرپل (تلاش اصلى) و همزمان درگیر کردن دشمن در جبهه کرخه کور (تلاش پشتیبانى)

مرحله دوم: ادامه تک نیروها از سرپل و پیشروى به سوى خط مرز در باختر همزمان با احاطه خرمشهر و پیشروى در جبهه کرخه کور در صورت امکان .

مرحله سوم: ادامه تک از خط مرز به سمت شرق بصره و رسیدن به کرانه شرقى اروندرود درحد فاصل نشوه تا بصره.

مرحله چهارم: پدافند در ساحل شرقى اروندرود.

در عمل، به دلایل متعدد و از جمله واکنش هاى دشمن وقوع رویدادهاى غیرقابل پیش بینى، فقط مراحل اول و دوم با موفقیت کامل به اجرا درآمد و از اجراى مراحل سوم و چهارم صرف نظر شد. در اجراى مرحله اول عملیات، عبور از رودخانه کارون 2 ساعت زودتر از زمان پیش بینى شده و در ساعت 4 بعدازظهر آغاز شد. فرماندهان که از روز قبل پیش بینى صدور دستور حمله را کرده بودند، صبح روز9 اردیبهشت ماه عملیات پل زنى را آغاز و پل هاى شناور را در محل هاى تعیین شده نصب کردند. سرانجام در 30 دقیقه بامداد روز جمعه 10 اردیبهشت ماه ،1361 قرارگاه کربلا با صدور رمز «بسم الله الرحمن الرحیم، بسم الله القاصم الجبارین، یا على بن ابى طالب» به قرارگاه هاى قدس، نصر و فتح دستور آغاز عملیات بیت المقدس را صادر کرد. بدین ترتیب، نیروهاى سلحشور ارتش جمهورى اسلامى ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى و دلاورمردان مخلص بسیجى، عملیاتى را آغاز کردند که حیرت کارشناسان نظامى جهان را برانگیخت. رزمندگان اسلام با طرح ریزى، هدایت و اجراى عملیات بیت المقدس ضمن آزادسازى خرمشهر پس از حدود 20 ماه اسارت، توانمندى خود را نه تنها به رخ رژیم بعث و ارتش عراق بلکه به رخ همه جهانیان کشیدند.

منابع:

- تحلیلى بر وقایع صحنه عملیات خوزستان در سال اول جنگ تألیف سرتیپ ستاد نصرت الله معینى وزیرى، سازمان حفظ آثار و ارزش هاى دفاع مقدس ارتش

-هشت سال دفاع مقدس، جلد چهارم، سازمان عقیدتى سیاسى ارتش

- اطلس نبردهاى ماندگار، نیروى زمینى ارتش

ندای آزادی خرمشهر

 


 
تو که بودی که آزادگان تو را آزاده نامیدند؟
ساعت ٩:۱٥ ‎ق.ظ روز دوشنبه ۱ دی ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: فتح خرمشهر ، آزادسازی خرمشهر ، سقوط خرمشهر ، امام خمینی

 

چندی قبل عکس فوق برای مدتی لوگوی اصلی سایت گنج جنگ بود زمانی که این لوگو را دیدم برای پاسخ به این سوال شروع به تحقیق نمودم که جواب آنرا از زبان تعدادی از همرزمانش یافتم در زیر نمونه ای از آن را میخوانید و میشنوید:(ضمناً این گفته ها را در خاطرات چند تن دیگر از امیران آزاده نیز یافته بودم)

براستی تو که بودی که آزادگان تو را آزاده نامیدند؟

شهید لشگری(سید الاسرای جنگ که 18 سال در زندانهای مخوف عراق در اسارت بسر برد و اولین هم وطنی را که پس از به اسارت در آمدن دیده بود رضا احمدی بود) در بخشی از خاطرات ثبت شده اش مینویسد:

شام را خورده بودیم که نگهبان در را باز کرد و سه پارچه سیاه چشم‌بند داخل سلول انداخت و گفت: لباس بپوشید و مرتب باشید با شما کار داریم.

چشمم را که باز کردند دیدم همان سالنی است که قبلاً دوباره به آنجا رفته بودم؛ ولی این بار چشم‌هایم باز بود. تعدادی خلبان ایرانی داخل سالن روی زمین نشسته بودند. هر کسی با دیدن دوست خودش به طرف او می‌دوید و یکدیگر را در آغوش می‌گرفتند. سؤال‌های زیادی داشتم و می‌خواستم در فرصت کم از دوستانم بپرسم، راجع به جنگ، خانواده‌ام و خیلی چیزهای دیگر.

نگهبان از تماس ما با یکدیگر ممانعت می‌کرد ولی موفق نبود؛ زیرا همه مانند تشنه‌ای بودند که به آب زلال رسیده باشند. در باز شد و یک عراقی با لباس شخصی وارد شد. پشت سر او چند نگهبان با تلویزیون و ویدیو وارد شدند. مردی با لباس شخصی در میان جمع ایستاد و با یک غرور خاصی به لهجه فارسی گفت: الآن فیلم پیروزی سربازان عراقی را خواهید دید. آن‌ها توانستند از کارون بگذرند و محمره(خرمشهر) را فتح کنند.    
دشمن سعی داشت با نشان دادن این فیلم که جنبه نمایشی آن بیش از جنگ و رزم آن بود، غرور خلبانان ایرانی را جریحه‌دار کند. حدود سی نفر از خلبانان نیروی هوایی و هوانیروز در آن‌جا حضور داشتند. بعضی تحمل دیدن فیلم را نداشتند و سر را به زیر انداخته بودند. تانک‌های عراقی با بی‌رحمی تمام خانه‌های مسکونی و مغازه‌های خرمشهر را تخریب می‌کردند و دل هر ایرانی را به درد می‌آوردند. 
 د
ر آن تاریک و روشنای اتاق اگر در چهره تک تک خلبانان سلحشور می‌نگریستی، خشم و نفرت را می‌توانستی به وضوح ببینی. عمل عراقی‌ها در وجود ما نتیجه‌ای عکس گذاشت. همه مصمم گشتند تا هر زمان و با هر زجر و شکنجه‌ای این دوران را تحمل کند و پیش دشمن سر فرود نیاورند.
 
مرد لباس شخصی دستور داد پاکت سیگار و کبریت را بین خلبانان بگردانند. تعدادی از بچه‌ها که سیگاری بودند برای تسکین خود سیگاری به هوا دود کردند. 

فیلم ویدیویی یک رقاصه ایرانی را به نمایش گذاشتند و دقیقاً عکس‌العمل تک تک بچه‌ها را زیر ذره بین داشتند. در باز شد و مرد سیه چرده و قوی هیکلی با موهای فرفری در حالی‌که لباس زیر بعثی‌ها را به تن داشت، وارد سالن شد.

تعدادی سرهنگ، این ژنرال را بدرقه می‌کردند. یکی از سرهنگ‌ها به اسرا برپا و خبردار داد. ژنرال در حالی‌که دست‌هایش را به کمر زده بود، با         صدای بلند به عربی مطالبی را گفت که مرد لباس شخصی، آن‌ها را ترجمه می‌کرد:  

از شماها می‌پرسم کارهای این خانم بهتر است یا کارهای خمینی؟ این خانم می‌‌رقصد و شادی می‌کند و مردم را شاد و خرّم می‌سازد ولی خمینی مردم را می‌کشد، اموال مردم را مصادره می‌‌کند، و مردم را آواره می‌کند
او اشاره داشت به فیلم فتح خرمشهر و گفت: «اگر ما آمدیم به خاک شما، هیچ چشمداشتی به شهرهای شما نداریم. ما می‌خواهیم شما را نجات بدهیم، به شمال قول می‌دهم به زودی تهران را خواهیم گرفت و کاباره‌ها و مراکز رقص و آواز را برایتان راه خواهیم انداخت، حالا از شما می‌پرسم این زنی که شما را شاد می‌کند بهتر است یا خمینی؟»
سکوت سالن را فرا گرفته بود. ژنرال سؤالش را مجدداً با صدای بلندتری مطرح کرد. همه در حالی‌که با خشم و غرور به او می‌نگریستند جواب‌هایشان را در گلو جمع کردند و به درون خود ریختند.
ژنرال متوجه شد تعدادی از خلبان‌ها سر به زیر دارند و رقاصه را نگاه نمی‌کنند. یکی از آن‌ها مرحوم سروان "رضا احمدی" بود. ژنرال آمد و مستقیماً روبروی او ایستاد و با صدای
بلند سؤالش را تکرار کرد. مرد لباس شخصی، سؤال او را ترجمه کرد.

"احمدی" همچنان که سر به زیر داشت سکوت کرد. ژنرال از بی‌احترامی او نسبت به خودش ناراحت شد. در حالی‌که چانه احمدی را با دست راستش محکم گرفته بود صورت او را بالا آورد. چشم در چشم او انداخت و با صدای بلند سؤالش را تکرار کرد. همه مردّد بودند چه خواهد شد و احمدی در قبال سؤال او چه خواهد گفت.
پس از مکثی کوتاه، "احمدی" با متانت خاصی سربلند کرد و گفت: هر دو بنده خدا هستند. مترجم ترجمه کرد.
ژنرال مجدداً پرسید: گفتم کدام بهترند؟
"رضا احمدی" خودش را برای پیامد حرفی که می‌خواست بزند آماده کرده بود. محکم و مصمم در حالی‌که در چشم ژنرال نگاه می‌کرد، گفت: من خمینی را انتخاب می‌کنم!
ژنرال منتظر ترجمه حرف "احمدی" نشد. ناگهان با مشت چندین بار چانه احمدی را نشانه رفت و او را به زمین انداخت.
همه خلبانان از عکس‌العمل "احمدی" احساس غرور می‌کردند و هر چه نفرت داشتند در چشمان خود جمع کرده، به سوی ژنرال نشانه رفتند.
ژنرال از وضعیت پیش آمده ناراحت و عصبانی شده بود. در حالی‌که زیر لب به جمع ما فحش و ناسزا می‌گفت، سالن را ترک کرد.

http://dehnavi1341.blogfa.com/post/6754منبع

همچنین میتوانید با کلیک بر روی عکس فایل شنیداری این متن را از زبان امیر شفیعی از جمله امیران آزاده ای که مدت ده سال اسارت را با رضا بسر برده بشنوید:

http://www.aparat.com/v/klxY5