پرواز ابدی (یادنامه خلبان آزاده شهید محمدرضا احمدی)

شناختن و زنده نگهداشتن نام و یاد شهید خلبان آزاده رضا احمدی

خاطرات زندان مرکزی دژبان عراق (صفحه سوم)
ساعت ۱٢:٥٦ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: خاطرات زندان الرشید ، زندان دژبان ، خلبان محمد رضا احمدی ، گنج جنگ

 ادامه از صفحه دوم:

که این مجله چه بصورت مجله های معمول ویا چه بصورت نصب در تابلوی عمومی مطالب مجله .... مفید و سودمندی که همگان برای موعد نشر آن منتظر و لحظه شماری می کردند که ببینند چه ابتکارهای جدیدی ارایه شده است.

از دیگر اموری که در بالابردن معلومات معنوی افراد بسیار موثر بود اینکه پس از واگذار شدن قرآن کریم به جمع ما که در سال سوم اسارت بودیم افراد کلمه ای از قرآن کریم چه قرائت صحیح آن ویا معنی صحیح آنرا که یاد میگرفتند به دیگران انتقال می دادند و به لطف خدا این چنین بخوبی در زندان ما فکر و ذکر خودرا بجای پرداختن به مسایلی که غیر مفید و یا جنبه لهو و سرگرمی های بی فایده داشت به یک تفکر مطمئن و معنوی مشغول ساخت تا آنجا که جلسات خصوصی برای آموزش قرآن کریم در حد همان محیط بسته وبا استعداد هر کس با آنچه می آموخت بدیگران منتقل می نمود .در بعد دیگر مطالبی که از سخنرانیها و کلاس های آقایان شهید مطهری دستغیب-احسان بخش-قربانی- و مطالب دیگر سخنرانان و خطبای جمعه نماز جمعه تهران دریافت می شد. این مطالب در دفترچه هایی پاکنویس میشد و کارها توسط داوطلبان خوانده میشد.وبه این نحو تغذیه روحی بسیار مطلوبی میشدیم.(از دستنوشته های رضا احمدی بعداز آزادی)

 ***در خصوص :"هاد" کتاب قوانین
کلمه هاد مخفف (هیئت امور داخلی) بود که توسط محمودی فرمانده آسایشگاه پیشنهاد شده بود.
محمودی با همکاری تعدادی از بچه ها قوانینی را برای اداره امور تدوین کرده بودند که به عنوان " کتابچه دستورالعمل" در امور داخلی زندان از آن استفاده می کردند. در پایان کتابچه نیز اسامی نوشته شده بود و هر کس ملزم بود جلوی اسم خودش را امضا کند. اعضای هاد چهار نفر بودند که تصمیم می گرفتند مثلا چه کسی دستشویی ها را بشوید.
براساس دستورالعمل هاد، هر سه ماه یک بار تغییرات گروهی و محل داشتند. این که چه کسی با چه کسی هم گروه شود مسئله مهمی بود که در آن شرایط برای همه دلمشغولی خوبی بود.

 برگرفته از خاطرات آزاده خلبان محمدیوسف احمد بیگی"پایگاه اطلاع رسانی نیروی هوایی ارتش ج.ا.ا"


 
خاطرات زندان مرکزی دژبان عراق (صفحه دوم)
ساعت ۱٢:٤۸ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: خاطرات زندان الرشید ، قرآن کریم ، خلبان محمد رضا احمدی ، گنج جنگ

 ادامه از صفحه اول: 


در مدت اسارت همواره هر نیازی که داشتیم سعی برآن میشد که از طریق خودکفایی آنرا برطرف نماییم و بدین ترتیب برآن شدیم که از تعدادی از برادران هنرمند که همواره خالصانه هنر خود را در اختیار جامعه قرارمیدادند استفاده شود واین برادران در تنظیم اجرای این امور به هر نحوی که ممکن بود با مسئولینی که از سوی خود جمع برای مدتی محدود تعیین میشدند همکاری می نمودند واین کار سبب میشد تا پای سربازان و مسئولین زندان را از وارد شدن برما کوتاه کند. بطورمثال به ذکر پاره ای از این کارها بدون ترتیب خاصی اکتفا میکنم.مثلا ما میدانستیم در تحریم تامین احتیاجات اساسی اسرا هستیم. مثل مداد یا خودکار و کاغذ و کتاب وغیره، که لازمه امور فرهنگی است .تعدادی از برادران زحمت کشیدند از پوست انار و دوده مرکبی ساختند واز آمپولهای استفاده شده خودنویس های بسیار مناسبی تهیه شد و از قسمت بالای روزنامه ها جزوه هایی تهیه میشد از هر نوع مقوای تاید و یا چیزهای دیگر کاغذهای مناسب تهیه میشد که مایحتاج امورفرهنگی را میتوانست تامین کند که به قدر نیاز هر کس به او داده میشد و یا در تعمیرات ساختمان توسط خود برادران خلبان به نحو بسیار مطلوبی انجام میشد که بهره اش به همگان میرسید –برای بهتر ماندن قرآنها چنان با ظرافت صحافی میشد که گویا صحافها این کار را انجام داده اند و با پارچه های لباس چنان جلدهای خوبی تهیه میشد که تحسین همگان را برمی انگیخت .دوبار در دو زندان مختلف محوطه زندان توسط کلیه پرسنل سیمان بسیار مناسبی کشیده شد که در نیمی از اسارت بهره آن بخود ما رسید وبرای دیگران باقی ماند –جعبه بسیار زیبایی برای کمک های اولیه پزشکی تهیه شده بود – داروخانه   توسط برادران در یک کیف بسیارزیبایی تعبیه شده بود که اینکار هیچ کس را به ذخیره دارو وا نمیداشت و این آشکارا در دید دشمن قرار داده میشد بطوریکه گاه و بیگاه سربازان بیمار دشمن داروی مورد نیازشان را از ما تامین میکردند حتی نیمه شب - تابلو هایی که سهمیه هر نفر را مشخص می نمود و افراد سهمیه را خودشان برمیداشتند و تابلوهایی برای قراردادن قوانین وضع شده در دسترس عموم و درست نمودن چیزهای دیگری مانند کتابخانه کوچکی که همه از آن استفاده می نمودند و در کل ما با این کار و نظم وترتیب امور تبلیغ آن به پرسنل دشمن آنها را مجذوب میساخت و آنها این نظم و ترتیب را به دیگر سربازان نشان میدادند وما به آنها با کار تفهیم می کردیم که آنها خود نیز باید انظباط و نظم و ترتیب امور محوله اشان را رعایت نمایند و با این کار آنها تابع ما میشدند و ما با آنکه از زمره مفقودین بودیم ولی واقعاْ تمایلی به رفتن به اردوگاه ها را نداشتیم به علت همان جو مسمومی که به یقین میدانستیم در آنجاها وجود دارد. دیگر کارهای جالبی که موجب روحیه بخشیدن بیشتر برای تحمل وضع موجود میشد تهیه و تدوین مجله که مطالب مختلف را شامل میشد.ادامه دارد...


 
بنایی با دست خالی
ساعت ۱٠:٤٥ ‎ق.ظ روز دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: خلبان محمد رضا احمدی ، آزاده اکبر صیادبورانی ، گنج جنگ ، سایت جامع آزادگان

خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات خلبان آزاده تیمسار محمدیوسف احمدبیگی است:

در زندان ابوغریب محوطه ای بود در حدود دویست متر مربع که از آنجا برای هواخوری اسرا استفاده می شد. این محوطه بسیار کثیف و سنگلاخ بود که با ریزش آب و باران لجن می شد و بوی تعفن می گرفت.
تا زمانی که زندان در اختیار استخبارات عراق بود، مسئولان زندان با تمیز کردن آن محوطه، حتی به وسیله ی خودمان هم رضایت نمی دادند. اما با رفتن آنها و تحویل زندان به نیروی هوایی عراق، فردی به نام «محمود» مسئولیت زندان را به عهده گرفت که نسبتاً مرد خوبی بود و در حد خودش سعی می کرد به اسرا محبت کند.
روزی «اکبر بورانی»*در حین هواخوری به جناب محمودی گفت: «اگر شما بتوانید از این عراقی ها وسیله بگیری، من این محوطه را سیمان می کنم.» محمودی گفت: «فکر می کنی چقدر سیمان و ماسه می خواهی؟»
وی نگاهی به محوطه انداخت و گفت: «حدود
۴۰ تا ۵۰ کیسه و کمی هم شن و ماسه.» جناب محمودی پس از کمی فکر گفت: «اگر ما به عراقی ها بگوییم این مقدار مصالح می خواهیم، حتماً نخواهند داد. بهتر است اول مقدار را کم بگوییم، کار که نیمه کاره ماند، می گوییم در محاسبات مان اشتباه کرده ایم. مجبور می شوند بقیه ی سیمان موردنیاز را تأمین کنند.»
جناب محمودی با مسئول زندان صحبت کرد و او را به این کار تشویق نمود. «محمود» (مسئول زندان) پس از کمی مقاومت، سرانجام رضایت داد و مقدار سیمان درخواستی ما را سئوال کرد که جناب محمودی در جواب به او گفته بود: «ده کیسه سیمان و مقداری ماسه.» محمود کمی فکر کرد و گفت: «این منطقه به فرات نزدیک است، از نظر ماسه مشکلی نداریم؛ ولی از نظر سیمان باید بررسی کنم و بعد جواب خواهم داد.»
چند روزی از این موضوع گذشت. روزی مسئول زندان، جناب محمودی را خواست و گفت: «من در بیرون از محوطه تعدادی کیسه ی سیمان دیده ام که برای انجام کارهای ساختمانی آورده اند، ولی اگر از آنها برداریم «حرامی» است.(منظورش دزدی بود.)واینکار خلاف دستور اسلام است.».

محمودی به او گفت: «این گناه ندارد، هیچ؛ بلکه ثواب هم دارد. مگر خداوند در قرآن نفرموده است که با اسیر به خوبی رفتار کنید؟ تو که این سیمان ها را برای خودت نمی خواهی و... سرانجام با هر زبانی بود محمود را راضی کرد تا تعدادی از کیسه سیمان ها را هنگان شب و پس از رفتن کارگرها برای ما بیاورد.» از فردای آن روز خلبان اکبر بورانی مهندس شد و ما ۲۴ خلبان شدیم کارگران او. بچه هایی که قدرت بدنی خوبی داشتند، بیل می زدند و بعضی هم با فرقون از بیرون ماسه می آوردند.
شور و نشاط فوق العاده ای در بین بچه ها به چشم می خورد. از ساعت
۷ صبح پس از خوردن صبحانه بیرون بودیم تا غروب آفتاب و حتی شب ها نیز از مسئول زندان اجازه می گرفتیم که اکبر بورانی با دو نفر دیگر از بچه ها برای آب گرفتن روی سیمان ها بیرون بیایند. موقعیت خوبی برایمان ایجاد شده بود. پس از چند سال می توانستیم شب در هوای آزاد باشیم و ستاره ها را نظاره کنیم.
 مقداری از کار را که جلو بردیم چند تن از فرماندهان نیروی هوایی برای بازدید آمدند. وقتی کار را دیدند باورشان نمی شد که ما با امکانات کم بتوانیم این را به سرانجام برسانیم. زیرا ما فقط یک «ماله» داشتیم و یکی از بچه ها هم با یک شیشه پنی سیلین که آب درون آن ریخته بود، «تراز» درست کرده بودند. روز دوم، ده کیسه سیمان تمام شد و ما تازه یک بلوک درست کرده بودیم. جناب محمودی جریان را به مسئول زندان گفت و از او خواست تا سیمان بیشتری در اختیار ما قرار دهد. مسئول زندان عصبانی شد و گفت: «اصلاً نمی خواهیم کار کنید!» به نگهبانان دستور داد تا همه ی ما را به داخل آسایشگاه بفرستند. پس از یک ساعت که عصبانیت اش فروکش کرد، جناب محمودی را صدا زد و گفت: «فکر می کنی چند کیسه سیمان دیگر لازم باشد؟» محمود گفت: «مگر تو نمی دانی که من این سیمان ها را باید بدزدم، سرانجام یک روز ممکن است بفهمند و از من شکایت کنند.»

جناب محمودی موضوع بازدید فرماندهان و اظهار رضایت آنها را به محمود گوشزد کرد و وی به خاطر تشویق خودش توسط فرمانده، خیلی مایل بود این کار را به اتمام برساند. سرانجام رضایت داد و هر شب نگهبان ها را می فرستاد و با فرقون ده کیسه سیمان می دزدیدند و به ما می دادند.
چند روزی به
۲۲بهمن سال ۶۱ باقی مانده بود. ما از اکبر بورانی خواستیم طوری کار را تمام کند که برای ۲۲بهمن بتوانیم در این محوطه مسابقه ی والیبال و فوتبال برگزار کنیم. بورانی محوطه را خیلی قشنگ درست کرد و با همت جناب محمودی مقداری رنگ هم از مسئول زندان گرفتیم و زمین را خط کشی کردیم. دو عدد دروازه ی گل کوچک هم تهیه کردیم و از گونی های پلاستیکی برایشان تور درست کردیم و چند عدد کاپ قهرمانی هم با مقوا و کاغذ سولیفون سیگار ساختیم و خودمان را برای برگزاری مسابقه مهیا کردیم. همه چیز برای مسابقه آماده بود به جز کفش بازی. در این موقع خلاقیت جناب بورانی به کار افتاد و از پتو برای بچه ها کفش های مناسبی تهیه کرد.
روز
۲۲بهمن دسته جمعی جشن گرفتیم و مسابقه را برگزار کردیم. شب در آسایشگاه با آنچه که موجود داشتیم محفل دوستانه ای ترتیب داده ، با قوطی های سیگار برای خود کاپ درست کردیم و به تیم های برنده کاپ ها را اهدا کردیم.
                                     "سایت جامع آزادگان"

*

جانباز سرافراز اکبر صیاد بورانی از همرزمان شهید عباس دوران و شهید عباس بابایی بود؛ وی در بسیاری از عملیات های پروازی شرکت داشت و سرانجام در سرپل ذهاب اسیر شد و در سال 1369 بعد از 10 سال مفقود الاثری به ایران بازگشت.
صدماتی که او در طول 10 سال اسارت متحمل شده بود، سرانجام سال گذشته در وی به شکلی حاد بروز کرد و با وجود مراقبت و شیمی درمانی پرواز را برگزید.
خاطرات این خلبان آزاده جانباز در کتاب «کتیبه ای بر آسمان» منتشر شده است.

 

 


 
آزادگان نمایندگان عظمت ایران در خاک دشمن
ساعت ٧:٤٠ ‎ب.ظ روز شنبه ٢٩ آذر ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: خلبانان ایرانی شرکت کننده در کمان 99 ، گنج جنگ ، عقابان دربند ، سرلشگر احمدی

 چندی قبل به مناسبت سالگرد اسارت رضا سایت گنج جنگ مطلبی با عنوان زیر قرار داده بود:

پنجم مهر ماه سالگرد به اسارت در آمدن عقابی گمنام از گردان فانتوم نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است. از پنجم مهر ماه تا 10 سال بعد این دلاور جوانیش را در اردوگاه های دشمن سپری کرد پس از آزادی فقط مدت چهار ماه در دنیای خاک ماند و در سانحه رانندگی به دنیای شهیدان و همرزمانش پیوست. مرحوم سرلشکر خلبان محمد رضا احمدی خلبان گمنام ایرانی که بارها قبل از شهادت مواضع دشمن ناپاک را در عمقی ترین نواحی به آتش کشید و همواره نماینده ای از ایران بزرگ در خاک دشمن بود.

یادش در تاریخ میهن عزیز جاودان باد...

منبع : سایت گنج جنگ