پرواز ابدی (یادنامه خلبان آزاده شهید محمدرضا احمدی)

شناختن و زنده نگهداشتن نام و یاد شهید خلبان آزاده رضا احمدی

...ادامه خاطرات (20)
ساعت ٥:۳٠ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٥ خرداد ۱۳٩٥  کلمات کلیدی: خلبان محمد رضا احمدی ، خاطرات زندان الرشید ، سرهنگ یزدی پناه

...روز بعد از ورود برادران خلبان،عراقیها ما14نفر راداخل سلولهایمان کردند ودرب سلولها راقفل نمودند.سپس انبار راتخلیه کردند.بعد همه برادران خلبان راآوردند داخل سلولی که انباری بود ودرب آنهاراقفل کردند.بعداز آن ما را منتقل کردند به قاطع 2وبدینوسیله جابجایی انجام شد باین شکل که ما14نفرقاطع1و14نفر دیگر ما در قاطع2 و خلبانها در قاطع3، مستقر شدیم.

قاطع 1: سلولهای  1تا 7
-1 سرگرد حسین بخشی 2- سرگرد سیداسدا... میرمحمدی 3- سروان حسین گودرزی 4- ستوان یکم محمدرضا یزدی پناه 5- ستوان یکم محمدعلی تقوی-6 ستوان دوم داراب کریمی 7- ستوان سوم علی نیسانی 8- ستوان سوم خسرورضاپور 9- ستوان سوم مصطفی خواجه زاده 10 - ستوان دوم محمدحسن حسن شاهی 11 - ستوان سوم جواد دلاوری 12 - ستوان سوم غلام شفیعی -13 ستوان سوم محمد مرادی 14 - ستوان سوم وظیفه نادر علی مهرابی

قاطع 2: سلولهای 1تا 7
-1 سرگرد محمدحسین انصاری 2- سرگرد فرهنگ عبداللهی 3- سروان
حسین جان محمدی 4- ستوان یکم علی والی 5- ستوان دوم مسعودا کبری 6-ستوان یکم دکتر محمد کاکرودی 7- ستوان یکم همایون باغی 8- ستوان سوم عزیزا... هادی پور 9- ستوان دوم علی لطفی 10 - ستوان سوم حسین عربیان-11 ستوان دوم محمد فرزانه 12 - ستوان دوم منوچهر حجتی 13 – ستوان سوم کیومرث ولیثی 14 - ستوان سوم فرامرز احسان زاده

قاطع 3: سلولهای 1 تا 9 که همه خلبان بودند:
-1 سرگرد محمود محمودی 2- سروان هوشنگ شروین 3- سروان اکبر صیادبورانی 4- سروان یوسف احمدی بیگی 5- سروان داوود سلمان 6- سروان محمدرضا احمدی 7- سروان احمد سهیلی 8-سروان کرامت شفیعی 9-ستوان یکم مجید فنودی 10 - ستوان دوم محمدابراهیم باباجانی 11 – ستوان دوم حبیب ا... کلانتری 12 - ستوان سوم حسین مصری 13 – ستوان سوم رضامرادی فر 14 - ستوان یکم بهرام علی مرادی 15 - ستوان یکم محمدعلی اعظمی 16 - سرگرد غلامرضا پیرزاده 17 - سروان احمد فلاحی 18 – ستوان یکم حسن نجفی 19 - ستوان یکم جمشید اوشال 20 - ستوان یکم فرشیداسکندری 21 -  ستوان یکم محمد کیانی 22 - ستوان یکم محمود محمدی نوخندان 23 - ستوان یکم حسن زنهاری 24 - ستوان یکم حسین ذوالفقاری-25 ستوان یکم محمد حدادی 26 - ستوان یکم رضا یزد 27 – سروان احد کتاب-28 ستوان یکم عباس علمی 29 - ستوان یکم حسین لشگری 30 - ستوان یکم علیرضا علی رضایی

شمایی از زندان الرشید 


 
....ادامه خاطرات (19)
ساعت ٥:۱٢ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٥ خرداد ۱۳٩٥  کلمات کلیدی: خلبان محمد رضا احمدی ، خاطرات زندان الرشید ، سرهنگ یزدی پناه ، نیروی هوایی ارتش

...ادامه از قبل ،بعد از درگیری ما باعراقیها وتقسیم 28نفربه سه قسمت،ابتدا4نفر(برادران میرمحمدی،والی،هادی پور و نیسانی) راوسپس یک نفر(مرحوم بخشی)رابرای تنبیه بردند که بمدت دو ماه آنها را بصورت وحشیانه ای شکنجه نمودند.بنده پس از جداکردن این برادران معترض شدم و عراقیهادستهایم را از پشت دستبند زدند وبرای اینکه باداد و فریاد و التماس اظهار پشیمانی کرده و باصطلاح بشکنم،تا توانستند دستبند فنری راسفت بستند ومرا درقاطع1که 9نفر دیگه هم بودندتنهادر یک سلول انداختند ودر آنراقفل کردند.چون دستبندفرو رفته بود درمفصل مچ دستم ،درد شدیدی داشت وباتمام نیرو سعی داشتم درد را همراه باسکوت تحمل کنم.اما بچه هانگران بودند ومدام صدا میزدند رضا چطوری؟برادر تقوی که از افسران زبده وفارغ التحصیل دانشگاه پلیس بود بکمک برادران دیگر ازپنجره بین سلول وراهرو بالاآمد ومیگفت اگربتوانی دستت رابالابیاری،دستبند را باز میکنم.چون فاصله کف پنجره تاکف سلول حداقل2.5متر بود ودست من هم از پشت بسته بود امکان اینکه اوبتواند دستم راباز کند وجود نداشت وفقط تمرکز مرا بهم میزدند.من از آنها خواهش میکردم فقط بمن کاری نداشته باشید،منتها آنهاهم نمیتوانستند بی تفاوت باشند. همینطور که در آن شرایط بودم،بیاد مسابقه ای افتادم که برادر مهراسبی زمانیکه طبقه بالای ابوغریب بودیم برگزار کرد.عراقیها تعدادکمی سیب داده بودند طوریکه به هردو سه نفر یکی بیشترنرسید ویکی هم اضافه آمد. برادرمهراسبی گفت؛ما درآمریکا که بودیم یک سیب میگذاشتیم داخل ظرف آب وهرکس میتوانست روی دوتا پا طوری بنشیند که بدون حرکت پاشنه پا وجداشدن ساق پا از کشاله ران بادهانش سیب رابردارد برنده است.هیچکدام ازبچه ها نتوانستند برنده شوند تااینکه با تشویق برادرسلمان وشهیدرضا من درمسابقه شرکت کردم و برنده شدم.حالا در آن شرایط بیاد آن مسابقه افتادم وباتلاش زیاد توانستم پاهامو یکی یکی از تو دستام رد کنم و دستهام راآوردم جلو.بعدباخوشحالی برادر تقوی راصدازدم .او وقتی دید دستام آمده جلو،تعجب کرد وبا یک میخ ریز سریع دستبند را باز کرد.عراقیها هر زمان درب اصلی راباز میکردند بچه ها بمن خبر میدادند ومن سریع دستبند رامحکم می بستم ودستهام را به پشتم میبردم.آنها باتعجب ازاینکه چرا داد وبیداد نمیکنم،باز دستبند راسفت تر میکردند ومی رفتند.ازغذا وآب وغیره هم محروم بودم.
برادرتقوی ابتدای اسارت دربصره داخل زندان باتعدادی دیگر منجمله خانمها معصومه آباد،فاطمه ناهیدی و..چندروزی دریک بازداشتگاه بودند.درآنجا یک کلید درب قوطی شیرخشک پیدا میکنند و آنراتوانسته بودند تاآنروز داخل لباسشان مخفی کنند.بعد با همان کلید درب قوطی شیرخشک براحتی قفل درب سلول مرا باز کردند.خلاصه کنم که بنده بمدت هشت روز(مدتی که عراقیها مراتنبیهی جدااز بقیه محبوس کرده بودند)وهفت روز(مدتیکه دراعتراض برفتار عراقیهااعتصاب کردم)جمعا"15روز بظاهر درسلول بادست بسته از پشت، مقاومت کردم بطوریکه آخرالامر کوتاه آمدند وهم به تنبیه من وهم بقیه البته بعداز دو ماه پایان دادند واین رفتار ما باعث حیرت آنها گردیده بود.
برادر تقوی هرچه تلاش کرده بود که باآن کلید قفل درب انبار یاسایر قفلهای سلولها راباز کند موفق نشد وما فهمیدیم بازکردن قفل درب سلول منهم بخواست و اراده خداوند بوده واینهم یکی از هزاران عنایات غیبی پروردگار بود که در اسارت شامل حال ماگردید.
یکروز که محمودتعبان داخل انبار بود،بچه ها سریع قفل درب سلول مرا باقفل درب انبار بطوریکه محمود نفهمد عوض کردند و بعد از آن بود که ما میتوانستیم هر زمان نیازی داشتیم دور از چشم عراقیها آنرا از داخل انبار برداریم.
البته محمود آنروز متوجه تعویض قفلها نشد ولی روز بعد که آمده بود درب سلولها راباز کندترتیب کلیدها بهم خورده بود و او فکر میکرد دوستانش سربسرش گذاشتند وکلید ها را جابجا کردند.برای همین ضمن مرتب کردن کلیدها به دوستانش بد و بیراه میگفت.
همه این مطالب توضیحی بود بر اینکه چگونه توانستیم قفل درب انباری راباز کنیم و وسایلی را که در بازرسی از برادران خلبان گرفته بودند را از آنجا برداریم...


 
...ادامه خاطرات (18)
ساعت ٥:٠٩ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٥ خرداد ۱۳٩٥  کلمات کلیدی: خلبان محمد رضا احمدی ، خاطرات زندان الرشید ، سرهنگ یزدی پناه ، ماه مبارک رمضان

...ادامه از قبل (راوی دلاور آزاده جناب سرهنگ یزدی پناه)ازسوراخ درب محوطه هواخوری رانگاه میکردم که درب اصلی زندان بازشد و تعدادی زندانی ژنده پوش بصورت ستون پشت سرهم وارد محوطه شدند.آنها باپتو پاره ها برای خود کلاه وجلیقه وکوله درست کرده بودند.اصلا"قیافه هایشان شبیه اسیر یازندانی نبود.بیشتر به بازیگران سینمایی که برای یک فیلم ماقبل تاریخ گریم شده باشند ،شباهت داشتند.البته چون آیینه نداشتیم و من خودم را نمیدیدم،شاید قیافه ی من تفاوت چندانی با آنها نداشت.خیلی دقت کردم که ببینم اینها کیستند!
آیااینهاهم اسیرایرانی هستند یازندانیند؟
بادقت زیادی که کردم ،باناباوری،یکی از آنهاراشناختم.باصدای بلند فریاد زدم ؛بچه ها خلبانها،خلبانها
همه سراسیمه از داخل سلولها پریدند پشت درب وهمدیگر راکنارمیزدندتا ازطریق سوراخ درب آنها راببینند.چقدر خلبانهابدنهایشان تحلیل رفته بود.بسختی تک وتوک آنهارا آنهم باشک و تردید توانستیم بشناسیم.آنهارا سریع بردند به قاطع(ساختمان)روبروی درب اصلی که خالی بود.همه بچه ها بخاطرآمدن دوستانمان خیلی خوشحال شدند اماامکان صحبت باآنها وجود نداشت.
یکی از سلول های خالی قاطع ما را مسوءل زندان معروف به محمودتعبان بعنوان انباری استفاده میکرد.بعد از آمدن برادران خلبان،محمود تعبان مقداری وسایل را طی چند مرحله آورد وداخل انباری گذاشت. مابحرکات او مشکوک شدیم،برای همین، قفل درب انباری را باز کردیم و متوجه شدیم وسایلی را که محمود آورده و داخل انباری گذاشته متعلق به خلبانان میباشد که در بدو ورود به الرشید در بازرسی از آنها گرفته است.
در بین آنها جزواتی دست نویس به نقل از دکتر پاکنژاد وجود داشت که حاوی مطالبی اخلاقی ،فقهی ،تاریخی وتفسیر بعضی آیات قرآن بود.بیشتر آنهارا مابدون آنکه محمود بفهمد برداشتیم.
شاید این پرسش را داشته باشید که چگونه ما قفل درب انباری راباز کردیم!؟بطور مختصر اشاره ای بآن میکنم....


 
...ادامه خاطرات(17)
ساعت ٥:٢٩ ‎ب.ظ روز شنبه ٢٢ خرداد ۱۳٩٥  کلمات کلیدی: خلبان محمد رضا احمدی ، خاطرات زندان الرشید ، سرهنگ یزدی پناه ، نیروی هوایی ارتش

....بعد از تحویل وسایل همه مارا مجددا"سوار ماشین کردند و زیاد طول نکشید که وارد محوطه کوچکی کردند (زندان الرشید-قاطع سعدابن ابی وقاص)که دور تا دور آن زندان ،و یکطرفش شیروانی بود. زیر شیروانی اطاقک های چهارچوب مانند زیادی که بالای هر کدام یک طناب دار آویزان بود قرار داشت. به هر یک از ستونهای آن شیروانی یک سگ وحشی در حالیکه مدام بسمت ما حمله میکردند بسته شده بود.زندانی بسیار قدیمی وفاقد هر امکاناتی بود.جلوی تمام پنجره های آنرا با آجر وسیمان بسته بودند.ما28نفر بودیم،هر دو نفر را در یک سلول انداختند.داخل سلول ها هیچ امکاناتی نداشت،فقط بهر سلول یک قوطی فلزی داده بودند که اگر لازم شد بحای توالت از آن استفاده شود.هر سلول یک پنجره در زیر سقف به بیرون داشت که آنراهم باآجر وسیمان بسته بودند و تنها یک گوشه آنرا باندازه ی نصف آجر باز گذاشته بودند که تنها راه ورود هوا بداخل سلول بود.دیوارهای سلولهاو زندان دوجداره بود.هر سلول یک پنجره کوچک بداخل راهرو داشت که با میلگرد های قطور بصورت عمودی وافقی محافظت شده بود.جلوی سلول ها راهرویی بعرض یک متر قرار داشت که چنانچه درب سلول ها راباز میکردند،ازطریق آن راهرو میتوانستیم باهم در ارتباط باشیم.در وسط راهرو یک سلول را بعنوان حمام وظرفشویی اختصاص داده بودند که تنها یک شیر آب درپایین جهت ظرف شستن ویک شیر آب در بالا جهت استحمام داشت(البته اگر تانکر بالای پشت بام را آب میکردند).درکنار حمام یک توالت بود که اگر درب سلول ها باز بود قابل استفاده میشد.درپشت زندان چاله ی کوچکی حفر شده بود که اگر یکی دو نفر از حمام ویا یاتوالت استفاده میکردند ویا باران میآمد، پر میشد وفاضلاب بداخل راهرو وسلولها سرازیر میگشت.عراقیها هر زمان زندانیان راجابجا میکردند برای اینکه نوشته های روی دیوارها خوانده نشود یک لایه گچ روی دیوارها میکشیدند.ولی چون داخل زندان نمناک و نمور بود براحتی لایه های گچ بر میگشت ونوشته های زندانیان قبلی که بیشتر آیات قرآنی و احادیث نبوی و روایاتی از امامان معصوم بود دیده میشد،و حاکی از این بود که اکثر زندانیان از شیعیان بودند.دیوارهای داخل زندان پر از موریانه بود.موجوداتی مثل سوسک،مارمولک،پشه ،مورچه ورطیل بوفور در آنجا وجود داشت.از همه بدتر اینکه زندان فاقد هوا ونور بود.این کمترین توصیفی بود که میشد از آن جهنم کرد.اما خدا را شکر جای همه آن کاستی ها را ، معنویت، اتحاد و صبر و آرامش پر کرده بود.با بهانه گیری های مختلف عراقیها دربهای سلولها را می بستند وآب را قطع میکردند.دور تا دور زندان بفا صله یک متر دیواری بارتفاع حداقل پنج شش متر کشیده شده بود و بین آن دیوار و زندان پر بود از سیمهای خاردار حلقوی.اوایل مدتی از هواخوری محروم بودیم ولی بمرور روز در میان حداکثر یکساعت اجازه هوا خوری میدادند.شرح رفتار ، شکنجه ها ودیگر مسایل در این مقوله نمی گنجد ولی بطور اختصار اجازه میخواهم اشاره ای داشته باشم به درگیریی که در اثر فشار های دشمن بعثی بین ما28نفر وعراقیها پیش آمد وحدود 10ساعت زد و خورد بعد از مجروح شدن تعداد زیادی عراقی وهمینطور از ما وگرفتن یک اسیر از قوات الخاصه های عراقی بوسیله ما در اوایل فروردین62رخ داد.در این درگیری یکی از مجروحین سید اسد الله میرمحمدی فرمانده مابود که با دسته تبر بسر او زدند وسرش کاملا"شکافته شد.عراقیها چون جان اسیرشان در خطر بود مجبور بمذاکره باماشدند وعلیرغم قولی که داده بودند،که درمقایل آزادی اسیرشان با ما کاری نداشته باشند ولی بعداز دو سه روز از درگیری،باجداسازی ماتنبیهات سختی اعمال کردند که شرح آن مفصل است.(فیلم مستند این درگیری در مصاحبه ایکه باتعدادی از بچه ها انجام شده بود همراه با انیمیشن تحت عنوان شورش در الرشید از شبکه یک سیما پخش شد).نتیجه درگیری این شد ، فرمانده زندان سرهنگ .......معروف به ابولهب ضمن تنبیه ازطرف مقامات بالاتر زندان منتقل گردید وماهم بعد از شکنجه های زیاد بمدت چندسال از دادن پوشاک و هواخوری وآب وغذا محروم شدیم.ولی عراقیهافهمیدند که نباید سربسر ما بگذارند وبه عوامل زندان دستور داده بودند بهیچ عنوان بامادرگیر نشوند.ماهم به نقاط ضعف دشمن پی بردیم وهرگاه لازم میشد از آن استفاده میکردیم.عراقیها مارا بدو قسمت 14نفره در دو زندان مجزاجداسازی کردند،طوریکه دونفر دونفر در یک سلول بودیم. بعد از گذشت16ماه،یکروز از سوراخ درب محوطه هواخوری را نگاه میکردم،ناگهان درب اصلی زندان بازشد وتعدادی زندانی وارد شدند.....


 
بخشش کفش به بچه نوجوان اسیر
ساعت ٥:۳٧ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: بخشش کفش ، خاطرات زندان الرشید ، تیمسار محمودی ، شهید محمد رضا احمدی

بازگویی خاطرات دوران اسارت، توسط جناب تیمسار محمود محمودی و بخشیدن کفش خود به اسیر نوجوان  در سرمای زمستان


 
برگزاری مسابقات 22 بهمن در زندان الرشید
ساعت ٥:۱۳ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: خاطرات زندان الرشید ، مسابقات 22بهمن ، خلبان محمد رضا احمدی ، تیمسار محمودی

در بین خاطرات مشترک آزادگان سرافراز، گاه خاطرات تلخ و گاه شیرین به چشم میخورد.در زیر به بازگویی خاطرات دوران اسارت در زندان الرشید و برگزاری مسابقات ۲۲ بهمن از زبان جناب تیمسار محمود محمودی و زمین خوردن ایشان که در اثر اصابت سر به زمین ، دچار دوبینی میشوند و به بیمارستان الرشید منتقل شده و پس از مداوا به آسایشگاه بازگردانده میشوند پرداخته میشود.


 
خاطرات زندان مرکزی دژبان عراق (صفحه سوم)
ساعت ۱٢:٥٦ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: خاطرات زندان الرشید ، زندان دژبان ، خلبان محمد رضا احمدی ، گنج جنگ

 ادامه از صفحه دوم:

که این مجله چه بصورت مجله های معمول ویا چه بصورت نصب در تابلوی عمومی مطالب مجله .... مفید و سودمندی که همگان برای موعد نشر آن منتظر و لحظه شماری می کردند که ببینند چه ابتکارهای جدیدی ارایه شده است.

از دیگر اموری که در بالابردن معلومات معنوی افراد بسیار موثر بود اینکه پس از واگذار شدن قرآن کریم به جمع ما که در سال سوم اسارت بودیم افراد کلمه ای از قرآن کریم چه قرائت صحیح آن ویا معنی صحیح آنرا که یاد میگرفتند به دیگران انتقال می دادند و به لطف خدا این چنین بخوبی در زندان ما فکر و ذکر خودرا بجای پرداختن به مسایلی که غیر مفید و یا جنبه لهو و سرگرمی های بی فایده داشت به یک تفکر مطمئن و معنوی مشغول ساخت تا آنجا که جلسات خصوصی برای آموزش قرآن کریم در حد همان محیط بسته وبا استعداد هر کس با آنچه می آموخت بدیگران منتقل می نمود .در بعد دیگر مطالبی که از سخنرانیها و کلاس های آقایان شهید مطهری دستغیب-احسان بخش-قربانی- و مطالب دیگر سخنرانان و خطبای جمعه نماز جمعه تهران دریافت می شد. این مطالب در دفترچه هایی پاکنویس میشد و کارها توسط داوطلبان خوانده میشد.وبه این نحو تغذیه روحی بسیار مطلوبی میشدیم.(از دستنوشته های رضا احمدی بعداز آزادی)

 ***در خصوص :"هاد" کتاب قوانین
کلمه هاد مخفف (هیئت امور داخلی) بود که توسط محمودی فرمانده آسایشگاه پیشنهاد شده بود.
محمودی با همکاری تعدادی از بچه ها قوانینی را برای اداره امور تدوین کرده بودند که به عنوان " کتابچه دستورالعمل" در امور داخلی زندان از آن استفاده می کردند. در پایان کتابچه نیز اسامی نوشته شده بود و هر کس ملزم بود جلوی اسم خودش را امضا کند. اعضای هاد چهار نفر بودند که تصمیم می گرفتند مثلا چه کسی دستشویی ها را بشوید.
براساس دستورالعمل هاد، هر سه ماه یک بار تغییرات گروهی و محل داشتند. این که چه کسی با چه کسی هم گروه شود مسئله مهمی بود که در آن شرایط برای همه دلمشغولی خوبی بود.

 برگرفته از خاطرات آزاده خلبان محمدیوسف احمد بیگی"پایگاه اطلاع رسانی نیروی هوایی ارتش ج.ا.ا"


 
خاطرات زندان مرکزی دژبان عراق (صفحه دوم)
ساعت ۱٢:٤۸ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: خاطرات زندان الرشید ، قرآن کریم ، خلبان محمد رضا احمدی ، گنج جنگ

 ادامه از صفحه اول: 


در مدت اسارت همواره هر نیازی که داشتیم سعی برآن میشد که از طریق خودکفایی آنرا برطرف نماییم و بدین ترتیب برآن شدیم که از تعدادی از برادران هنرمند که همواره خالصانه هنر خود را در اختیار جامعه قرارمیدادند استفاده شود واین برادران در تنظیم اجرای این امور به هر نحوی که ممکن بود با مسئولینی که از سوی خود جمع برای مدتی محدود تعیین میشدند همکاری می نمودند واین کار سبب میشد تا پای سربازان و مسئولین زندان را از وارد شدن برما کوتاه کند. بطورمثال به ذکر پاره ای از این کارها بدون ترتیب خاصی اکتفا میکنم.مثلا ما میدانستیم در تحریم تامین احتیاجات اساسی اسرا هستیم. مثل مداد یا خودکار و کاغذ و کتاب وغیره، که لازمه امور فرهنگی است .تعدادی از برادران زحمت کشیدند از پوست انار و دوده مرکبی ساختند واز آمپولهای استفاده شده خودنویس های بسیار مناسبی تهیه شد و از قسمت بالای روزنامه ها جزوه هایی تهیه میشد از هر نوع مقوای تاید و یا چیزهای دیگر کاغذهای مناسب تهیه میشد که مایحتاج امورفرهنگی را میتوانست تامین کند که به قدر نیاز هر کس به او داده میشد و یا در تعمیرات ساختمان توسط خود برادران خلبان به نحو بسیار مطلوبی انجام میشد که بهره اش به همگان میرسید –برای بهتر ماندن قرآنها چنان با ظرافت صحافی میشد که گویا صحافها این کار را انجام داده اند و با پارچه های لباس چنان جلدهای خوبی تهیه میشد که تحسین همگان را برمی انگیخت .دوبار در دو زندان مختلف محوطه زندان توسط کلیه پرسنل سیمان بسیار مناسبی کشیده شد که در نیمی از اسارت بهره آن بخود ما رسید وبرای دیگران باقی ماند –جعبه بسیار زیبایی برای کمک های اولیه پزشکی تهیه شده بود – داروخانه   توسط برادران در یک کیف بسیارزیبایی تعبیه شده بود که اینکار هیچ کس را به ذخیره دارو وا نمیداشت و این آشکارا در دید دشمن قرار داده میشد بطوریکه گاه و بیگاه سربازان بیمار دشمن داروی مورد نیازشان را از ما تامین میکردند حتی نیمه شب - تابلو هایی که سهمیه هر نفر را مشخص می نمود و افراد سهمیه را خودشان برمیداشتند و تابلوهایی برای قراردادن قوانین وضع شده در دسترس عموم و درست نمودن چیزهای دیگری مانند کتابخانه کوچکی که همه از آن استفاده می نمودند و در کل ما با این کار و نظم وترتیب امور تبلیغ آن به پرسنل دشمن آنها را مجذوب میساخت و آنها این نظم و ترتیب را به دیگر سربازان نشان میدادند وما به آنها با کار تفهیم می کردیم که آنها خود نیز باید انظباط و نظم و ترتیب امور محوله اشان را رعایت نمایند و با این کار آنها تابع ما میشدند و ما با آنکه از زمره مفقودین بودیم ولی واقعاْ تمایلی به رفتن به اردوگاه ها را نداشتیم به علت همان جو مسمومی که به یقین میدانستیم در آنجاها وجود دارد. دیگر کارهای جالبی که موجب روحیه بخشیدن بیشتر برای تحمل وضع موجود میشد تهیه و تدوین مجله که مطالب مختلف را شامل میشد.ادامه دارد...


 
خاطرات زندان مرکزی دژبان عراق (صفحه اول)
ساعت ۱۱:٥٧ ‎ق.ظ روز دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: دستنوشته ها ، خاطرات زندان الرشید ، زندان دژبان ، خلبان محمد رضا احمدی

خلبانان مفقود الاثر در اسفند ماه 1362به پایگاه هوایی الرشید زندان دژبان منتقل میشوند.دستنوشته حاضر تنها متنی است که پس از سالها پیدا شده  و از خاطرات رضا احمدی بعد از آزادی به جا مانده است.(که به همین نحو(چکنویس)حفظ گردیده ).

آنچه که در زیر به عرض میرسانم سیستم مدیریت اجتماع 29 نفری از خلبانان است که بصورت مخفی در زندان مرکزی دژبان در بغداد نگهداری می شدند.

در یکی دوسال اول اسارت روش مدیریت اجتماع بصورت نظامی انجام می شد بدین ترتیب که فرمانده واحد، مسائل اجتماع را می دید ویا از سوی افراد با او مطرح می شد و فرمانده آنچه را که خود بمصلحت اجتماع می دید تصمیم گرفته ابلاغ میکرد ودر صورت نیاز از ارشدترین افسران پس از خود مشورت نموده و تصمیم نهایی را می گرفت اما این روش خالی از نقص نبود چرا که در بعضی از موارد تضاد سیستم ها اجازه تصمیم گیری مناسب را نمیداد و عدم وجود قدرت اجرایی، خود مشکل دیگری در صحیح اجرا شدن امور اجتماع می بود.تنگ بودن مکان زندگی-خباثت دشمن و طولانی بودن اسارت همواره این نگرانی را در سطح اجتماع بوجود می آورد که حساسیت های افراد نسبت به یکدیگر ممکن است در آینده مسائلی را بوجود آورد که سلامت اجتماع را بخطر اندازد وجود نعمت رادیو در دست ما که خداونداز ابتدای اسارت دست عنایتش را با بخشیدن این نعمت بر سرما نهاد موجب نجات جامعه ما گردیدوآنچه را که رهبران عزیزمان در غالب سخنرانیها و مصاحبه ها جامعه را هدایت میکردند سبب میگردید که آنچه را در حد این جامعه محدود قابل بکارگیری است بکار گرفته وبه آن استناد کنیم.از آنجا که همواره رهبرانمان موفقیت جامعه را در حضور جامعه در صحنه و حاکمیت جامعه مورد تاکید قرار می دادند مارا به این فکر انداخت که بجای بکارگیری سیستم نظامی در مدیریت اجتماع یک سیستم اجتماعی را بکار گیریم بنابراین پس از مشورتها و بررسی تمامی جوانب آن، در یک رای گیری عمومی اکثریت مطلق اجتماع راًی مثبت بر تدوین چنین سیستمی را داد.

در این سیستم فرمانده یگان بعنوان مرجع نهایی و ناظر براجرای صحیح قانون تعیین گردید.

مدیریت اجتماع را یک هیئت سه نفره که از میان جمع انتخاب می شدند مسئولیت را برای سه ماه بعهده می گرفتند.ماموریت این هیئت تدوین و اجرای قوانین بود.

در تدوین قوانین، هیئت پس از بررسی ها و مشورتهای لازم با افراد، یک طرح را به جامعه میداد و از جامعه میخواست که پس از مطالعه اشکالات و پیشنهادات خود را برای تصحیح آن به هیئت ارائه دهند و پس از بررسی مجدد بر حسب پیشنهادات رسیده طرح را آماده می نمود و برای تصویب نهایی به راًی جامعه میگذاشت وهرگاه قانونی به تصویب جامعه میرسید این قانون لازم الاجرا می بود و برای متخلفین مجازات اعمال می شد.

از جمله قوانینی که داشتیم روش بررسی و حل اختلافات بود که هیئت بررسی اختلافات برای تعیین خاطی و تنبیه او مسائل طرفین را بررسی و حکم صادر می نماید.

ازجمله قوانین دیگر تهیه نیازهای اجتماعی بود که هیئت، نیازهای ضروری اجتماع را تعیین و برای ارائه به مسئولین زندان تحویل فرمانده یگان می داد.ادامه دارد....