پرواز ابدی (یادنامه خلبان آزاده شهید محمدرضا احمدی)

شناختن و زنده نگهداشتن نام و یاد شهید خلبان آزاده رضا احمدی

عکسهای ارسالی از دلاور آزاده جناب حسن نجفی
ساعت ٥:٢٥ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢٧ دی ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: خلبانان آزاده ، حسن نجفی ، رضا احمدی

دلاور آزاده جناب حسن نجفی به همراه سایر عقابان آزاده، پس از 4سال اسارت در تاریخ 24/6/69 به میهن اسلامی بازگشتند. عکسهای زیر ازطرف فرزند برومند ایشان ارسال گردیده است. ضمناً ایشان به همراه رضا و جناب زنهاری ابتدا به پایگاه اصفهان منتقل ،سپس رضا و جناب زنهاری به پایگاه شیراز مراجعه و مورد استقبال قرار میگیرند.


 
غنیمت گرفتن رادیو توسط رضا احمدی (بخش اول)
ساعت ٩:٤۱ ‎ق.ظ روز دوشنبه ۱٠ فروردین ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: رضا احمدی ، زندان ابوغریب ، غنیمت گرفتن رادیو ، تیمسار محمودی

یک روز سروان رضا احمدی که از خلبانان اف 4 بود، با بچه های گروهش برای گرفتن غذا رفته بود که یک رادیو در اتاق نگهبان ها میبیند. با گرم کردن سر نگهبان ها توسط دوستانش موفق شد این رادیو را برداشته به آسایشگاه بیاورد. رادیو را داخل یک کیسه گذاشتیم و درون سوراخی در بالای کاسه توالت پنهان کردیم.
بعد از حدود دوساعت نگهبان پی برد که رادیویش نیست ولی از ترس چیزی به فرمانده خود نگفت. بعد از مدتی چون محل نگهداری رادیو مناسب نبود جای آن را عوض کرده در وسط یک بلوک سیمانی زیر منبع آب قرار دادیم. برای تامین باطری از باطری های کهنه نگهبانان استفاده می کردیم که پس از مدتی یک ساعت درخواست کردیم که ابتدا مخالفت می شد ولی در نهایت توانستیم آن را بدست آورده و از باطری آن استفاده می کردیم و بجای آن باطری کهنه خود نگهبانان را به آنها می دادیم و باطری جدید می گرفتیم که با دوسه بار انجام این کار به ما شک کردند و دیگر نتوانستیم باطری دریافت کنیم ولی به دلیل این که چندین بار این کار را انجام داده بودیم تا مدتی خودکفا بودیم. درضمن در همین زمان سروان باباجانی را که از بچه های هوانیروز بود و در الکترونیک سررشته داشت به عنوان مسئول رادیو انتخاب کردیم.

میکروفون مخفی

سروان باباجانی مجبور بود برای شنیدن اخبار زیر پتو برود و گوش خود را به بلندگوی رادیو بچسباند و این امر کار را برای او دشوار می کرد. یک روز یکی از بچه ها متوجه یک برآمدگی روی دیوار شد. روی آن را تراشیدیم و متوجه وجود یک میکروفون مخفی شدیم. در آسایشگاه جست وجو کردیم و توانستیم 10 میکروفون را پیدا کرده و همه آنها را از داخل دیوار خارج کنیم. چند روز گذشت دیدیم عراقی ها هیچ عکس العملی نشان نمی دهند متوجه شدیم که این میکروفون ها برای زمانی بوده که زندان در دست استخبارات بوده است و مسئولان فعلی زندان از آن اطلاع نداشتند. چند روز بعد باباجانی گفت می تواند از این میکروفون ها برای رادیو بلند گو بسازد. با سررشته ای که از الکترونیک داشت، این کار را انجام داد و از آن پس مجبور نبود برای شنیدن اخبار گوش خود را به بلندگوی آن بچسباند.

نوشتار متن،برگرفته ازخاطرات "سرتیپ آزاده خلبان محمد یوسف احمد بیگی "

فایل شنیداری غنیمت گرفتن اولین رادیو در زندان ابوغریب، توسط رضا احمدی ، مخفی نمودن و تغذیه وتهیه باطری رادیو را(در سه بخش) از زبان جناب تیمسارمحمود محمودی خواهید شنید. (ایشان  ارشدترین افسرآزاده از ناوگان فانتوم ایران که 20 روز پس از اسیر شدن رضا احمدی به اسارت رژیم بعث عراق درآمدند) .با تشکر از هر دو عزیز آزاده وبا آرزوی سلامتی برای ایشان 


 
زندان ابوغریب
ساعت ۱۱:۳٤ ‎ق.ظ روز یکشنبه ٩ فروردین ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: زندان ابوغریب ، رضا احمدی ، آزاده خلبان لشکری

 16آذر 1359 چهل نفر از اسرا را که رضا نیز جزء آنها بود، به زندان ابوغریب منتقل کردند. آنها را به سالنی بردند که حدود 40 یا 50 متر بود با سقفی بلند و دود زده که هیچ گونه منفذی نداشت. لحظاتی پس از ورود آنها در باز شد و چهل نفر از افسران نیروی زمینی که اسیر شده بودند نیز به جمع آنها اضافه شدند. آنها بسیار کثیف و نامرتب بودند و با دست بند به هم بسته شده بودند. وضعیت بسیار بد و زننده ای بود. بوی تعفن همه جا را گرفته بود. سالن برای خوابیدن 80 نفر بسیار کوچک بود. کمبود آب و غذا بیداد می کرد ولی با وجود همه مشکلات آنها سرگرد دانشور را که از افسران نیروی زمینی بود و درجه اش از همه بالاتر بود به عنوان فرمانده انتخاب کردند. او همه را به 8 گروه 9 نفری تقسیم کرد که هر گروه یک ارشد داشت که با فرمانده در تماس بود

 دانشور بارها به عراقی ها گفته بود می خواهد با مسئول زندان صحبت کند. پس از چند بار تذکر روزی مسئول زندان آمد و در جواب خواسته های اسرا گفت:وضع اسیران عراقی در ایران خیلی از شما بدتر است و ایرانیان حتی بعضی از اسیرانی را که مخالفت می کنند می کشند

سرگرد خلبان شروین از جا برخاست و گفت:شما کاملا در اشتباهید در اوایل جنگ که درایران بودم می دیدم که اسیران عراقی در بهترین شرایط زندگی می کنند و امتیازات زیادی از جمله نامه نگاری با خانواده هایشان، ورزش و هوا خوری و غیره دارند درحالی که شما حتی به قرارداد ژنو هم احترام نمی گذاریدشروین با صدای بلند تری ادامه داد:اگر شما فکر می کنید ایران اسیران شما را می کشد، شما هم می توانید ما را بکشید ولی حالا که زنده نگه داشته اید باید قوانین ژنو را در مورد ما اجرا کنید!جسارت او باعث غرور و افتخار اسرا شده بود. ولی مسئول زندان با خشم فراوان بدون این که چیزی بگوید زندان را ترک کرد. زندانیان با خود فکر می کردند پس در خاک دشمن هم می توان مردانه و با قدرت و شجاعت حرف زد و از دشمن نهراسید و همین فکر باعث شد تحمل آن شرایط کمی آسان تر شود.

 اخبار ایران و جبهه را هم پیگیری می کردید؟

 ما در ابتدای ورود به ابو غریب مانند اصحاب کهف زندگی می کردیم. از دنیا بی خبر بودیم. نه روزنامه ای به ما می دادند و نه کاغذ و قلم. همه چیز برای ما حرام بود. کتاب بر ما حرام بود. وقتی یکی از بچه ها می رفت اتاق نگهبان ها را نظافت کند، از زیر تخت آنها یکی دو تا روزنامه کهنه را می آورد و ما می خواندیم ببینیم چه خبر است. اصولاً خودمان برای آوردن روزنامه داوطلب می شدیم و می رفتیم. اوایل اینجوری بود. بعدها که ما خلبان ها تنها شدیم، یک مدتی ما را تحویل حفاظت اطلاعات نیروی هوایی دادند. یک سری امکانات برای ما آوردند. به طور مثال از آنان پنج جلد قرآن خواسته بودیم که آوردند. از سوی دیگر هر یک از بچه ها که یک نوع تخصصی داشت برای بچه ها کلاس می گذاشت. پزشک داشتیم کلاس کمک های اولیه می گذاشت. یکی کلاس زبان انگلیسی می گذاشت و بچه ها را انگلیسی درس می داد. یکی با زبان آلمانی آشنا بود و کلاس آلمانی می گذاشت. یکی ترک بود و کلاس ترکی گذاشته بود. در دوران اسارت یک چنین سرگرمی هایی داشتیم. به اضافه اینکه خودمان هم یک چیزهایی که به آن نیاز داشتیم تهیه می کردیم. در شامگاه دومین روز که به ابو غریب رفتیم، خدا رحمت کند خلبان رضا احمدی را، رفت جلو و ایستاد نماز و هشت نفر از خلبانان پشت سر او ایستادند نماز جماعت خواندند. شب بعد شدند 12 نفر، بعد از گذشت مدتی به تدریج در زندان ابو غریب نماز جماعت دایر شد.

 عراقی ها ممانعت نمی کردند؟

 خیر... فقط می گفتند صداتون بیرون نرود. زیاد کاری به نمازمان نداشتند. بعداً بچه ها شروع کردند به شعار دادن. گفتیم بابا این کار را نکنید. این بند زندان که در آن هستیم زیر نظر سازمان امنیت شان قرار دارد. حتی خود مسئولان زندان حق نداشتند به ما نگاه کنند. گاهی که ما را توی راهروهای زندان می بردند، مسئولان زندان چشمشان را به طرف دیوار می گرفتند. حق نداشتند ما را نگاه کنند. همین رضا احمدی که خدا او را بیامرزد قبل از این که به ما قرآن درس بدهد اینقدر وقت گذاشت تا «جزء عم» را از بر نوشت. خیلی بچه ای باهوشی بود. با همین «جزء عم» برای بچه ها کلاس آموزش قرآن دایر کرد. بعد که پنج جلد قرآن به ما دادند شروع کرد قرآن خواندن.
یکی از فعالیت هایی که همین رضا احمدی انجام می داد، برپایی کلاس درس تفسیر قرآن بود. به مسئولان زندان گفته بودیم که کتاب تفسیر می خواهیم و این خواسته را تأمین کردند. برای ما یک سری کتاب آوردند که در سطح دانشگاه تدریس می شد. رضا احمدی این کتاب ها را می خواند، و شب ها برای بچه ها یک ساعت کلاس تفسیر قرآن می گذاشت. بعد از مدتی تدریس صرف و نحو را شروع کرد. یعنی سرگرمی مان رفت و به سمت این مایه ها، کم کم دو جلد دیکشنری به ما دادند. یک جلد دیکشنری عربی به انگلیسی و یک جلد انگیسی به عربی، از آن پس هر کدام از بچه ها می نشستند و سرشان را به قرآن گرم می کردند. می نشستند معانی قرآن را از لغتنامه و دیکشنری پیدا می کردند. مهمترین سرگرمی های ما همین بود. روزی یک ساعت هم می رفتیم حیاط هواخوری و شروع می کردیم به ورزش.

 (برگرفته از خاطرات آزاده خلبان لشکری)


 
خاطرات پروازی (1)
ساعت ٩:٥٤ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٤ آبان ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: شهید محمد رضا احمدی ، استاد پرواز ، رضا احمدی ، عباس تودرباری

خاطره ای از جناب تیمسار عباس تودرباری در خصوص آشنایی با رضا احمدی:

باید عرض کنم رضای عزیز از بنده خیلی ارشدتر بودند و من افتخار شاگردی ایشان را داشتم و آشنایی من با ایشان از سال 54 که برای طی دوره آموزش خلبانی در کابین جلوی اف -4 به تهران گردان آموزشی آمدم، اولین باب آشنایی ما بود. ایشان در شروع، استاد کلاس های آموزش تاکتیک و آشنایی با کابین جلو بودند و من بعد از اینکه مراحل اولیه پرواز در کابین جلو را گذراندم با ایشان پرواز کردم و از ماندگار ترین خاطرات من این بود که وقتی رفتیم پرواز و در منطقه سیاه کوه کویر قم در ارتفاع 30000 پایی رسیدیم ایشان بمن گفت تا حالا تمرین از کنترل خارج کردن هواپیما را انجام داده ای من گفتم نه این مانور جزء مانور های ممنوعه است و نمیتوانیم انجام بدهیم ایشان گفت دوست داری ببینی چی میشود و من از روی کنجکاوی گفتم اره و ایشان بمن یاد داد که چکار کنم  وقتی هواپیمای ما از کنترل خارج شد در ظرف چند ثانیه دیدم ارتفاع ما نزدیک شد به 10.000 پا و هنوز هم کنترل نداریم که  با کمک ایشان وقتی هواپیما را بحالت نرمال در آوردیم با زمین فاصله چندانی نداشتیم . این تمرین را هیچ کسی ار خلبانان نکرده و نمیکند چون خطرناک است . وقتی که برگشتیم و در گردان پروازی معلم  اصلی من  روان شاد فاتح چهر از من پرسید من نتوانستم دروغ بگویم وجریان را تعریف کردم و ایشان به رضا گفت شاگرد منو بردی ترسوندی و او با آن خنده ملیح هیشگی گفت خواستم همه چیز را تمرین کرده باشد ... این شروع یک دوستی جاودانه ای شد که من همیشه در خاطره ام ایشان را دارم و بعنوان معلم پروازی خودم یادش را گرامی میدارم  .  دلم خیلی برایش تنگ شده  کاش بود  ولی خوب قسمت هر چه باشد همان است.


 
مجموعه عکس ها
ساعت ٩:٢۱ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ۳٠ مهر ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: شهید محمد رضا احمدی ، اعزام خلبانان به امریکا ، رضا احمدی

به ترتیب از راست به چپ: عبدالعظیمی - احمدی-خان بیگی


 
مجموعه عکسهایی از ماموریت رضا به امریکا(1)
ساعت ۱٠:٤۱ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٢ مهر ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: اعزام خلبانان به امریکا ، رضا احمدی ، رضاسعیدی

 به ترتیب از راست به چپ: رضا سعیدی- رضا احمدی- شاهرخ پوربیات


 
اتمام ماموریت رضا در پاکستان
ساعت ۱٠:٢۸ ‎ب.ظ روز شنبه ۱٩ مهر ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: اعزام خلبانان به پاکستان ، رضا احمدی ، تیمسارشکرایی ، ترابری ایران

 

با تشکر از جناب تیمسار شکرایی در ارسال چند عکس اخیر(ایشان از همدوره ایهای رضا احمدی در پاکستان بودند و فرمانده اسبق تیپ ترابری پایگاه یکم مهرآباد، درحال حاضر نیز از مسؤلین رده بالاى شرکت هواپیمایی ماهان هستند).


 
مجموعه عکس هایی از دوران پاکستان رضا(1)
ساعت ۸:٠٠ ‎ب.ظ روز شنبه ۱٩ مهر ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: خلیانان در پاکستان ، رضا احمدی ، پایگاه ریسالپور ، پاکستان

 


 
ادامه اعزام به پاکستان -کراچی
ساعت ٥:٠۳ ‎ب.ظ روز شنبه ۱٩ مهر ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: شهید محمد رضا احمدی ، خلیانان در پاکستان ، خلبان محمد رضا احمدی ، رضا احمدی

با پایان یافتن این دوره یکساله دانشجویان به کراچی منتقل شدند و دوره پرواز با جت آموزشی T-33 را آغاز نمودند .

هواپیمای T-33 به نوعی هواپیمای ماقبل F-86 بود یعنی کسانی که می خواستند با جت اف 86 پرواز کنند باید دوره تی 33 را طی می کردند .

 

با پایان یافتن این دوره 5 ماهه دانشجویان به پایگاه پیشاور منتقل شدند تا مرحله آخر آموزش خود را برروی جنگنده اف 86 را طی کنند . این اولین تجربه آنها برروی یک جت جنگنده بود .
اف 86 یک هواپیمای جت تک موتوره بود که نیروی هوایی ایران تعدادی از آنها را خریداری نموده بود .


  

"برگرفته از زندگی نامه سرتیپ خلبان محمد عتیقه چی"که دوره پاکستان را با رضا بودند."