در خاطرات «شهید حسین لشکری» در دوران طولانی اسارت که در آخرین شماره ماهنامه جانباز، شماره 27 به چاپ رسیده است آمده است: حدود 6 ماهی از اسارت من در اسارتگاه «ابوغریب» میگذشت که بوی بهار به مشامم خورد. با اسرا تصمیم گرفتیم، لحظه تحویل سال سفره هفت سین بیندازیم. مایی که در این چند ماه بوی سیب و طعم سنجد را از یاد برده بودیم، قرار گذاشتیم در یکی از روزها سفره هفت سینی بچینیم .
سفره هفت سینمان 7 سرباز اسیر ایرانی بود
عید یعنی «یا مقلب القلوب و الابصار»؛ عید یعنی رقص ماهی در تنگ بلور آب؛ عید یعنی چرخیدن سیب سرخ بر سطح صیقلی آینه سفره هفت سین؛ عید یعنی سیب و سنجد و سماق؛ عید یعنی سیر و سرکه و سمنو؛ عید یعنی سبزه، اما زندان «ابوغریب» که سبزه نداشت؛ اسارت گامی بود در برهوت و زندانبانها اسرایشان را که تماماً رزمندگان ایرانی بودند، با تمام قوا زیر نظر داشتند تا مبادا بگریزند! به کجا؟ به هرجا که ابوغریب، نباشد.
حدود 6 ماهی از اسارت من در اسارتگاه «ابوغریب» میگذشت که بوی بهار به مشامم خورد؛ به مشام من و سایر اسرایی که ایرانی بودند؛ تعدادمان 70 - 80 نفری میشد؛ تصمیم گرفتیم لحظه تحویل سال را سفره هفت سین بیاندازیم و هفت سین بچینیم و فرا رسیدن سال نو را به هم دیگر تبریک بگوییم. این خبر دهان به دهان به گوش تمام اسرای همبندمان رسید؛ همگی از آن استقبال کردند و برنامهریزیها، به دور از چشم زندانبانها انجام شد اما ما که نمیدانستیم چه لحظهای از چه روزی سال نو آغاز میشود؛ از طرفی ما که هفت سین نداشتیم؛ مایی که غذاهامان جیرهبندی و ناسالم با بدترین کیفیت ممکنه بود؛ مایی که لباسهای تنمان بدون حتی یک دکمه بود؛ مایی که در این چند ماه انگار سالها بود بوی سیب را و طعم سنجد را از یاد برده بودیم؛ چگونه میتوانستیم سفرهی هفت سین آغاز سال جدید را در اسارتگاهمان بچینیم؟فکری به ذهنمان رسید؛ قرار گذاشتیم در یکی از روزها که فرقی نمیکرد چه روزی باشد و در یکی از ساعتها که فرقی نمیکرد چه ساعتی باشد، هنگامی که از سلولهایمان بیرونمان میآوردند تا به «بند» برویم و قدمی بزنیم که پایمان از کرختی در بیاید، فرا رسیدن سال نو را با لبخندهای امیدبخشی که بر چهرههامان میرویاندیم، به یکدیگر تبریک بگوییم؛ مبادا که زندانبانها از نشاط ما بهانهجویی کنند و بیش از پیش آزارمان بدهند؛ دیگر اینکه سینهای سفره هفت سینمان را 7 اسیر جنگی تشکیل بدهند که از افسران و درجهداران و سربازان دربند ارتش خودمان بودند؛ سرباز، ستوان سه، ستوان دو، ستوان یک، سروان، سرگرد، سرهنگ دو.
روزی که آغاز سال نو را با حضور این چنین سفره هفت سینی در اسارتگاه ابوغریب، جشن میگرفتیم، احساس کردیم دشمن بعثی حقیرتر از آن است که بتواند به اعتقادات ما، به ملیت ما و به اندیشه ما، کوچکترین خدشهای وارد کند و با این چنین سفرهای که هفت سیناش، 7 رزمنده ایرانی بودند، پی بردیم که همدلی آدمهای یک رنگ است که به سفره هفت سینمان برکت میدهد نه همراهی سیب، سنجد و سماق و نه حضور سیر، سرکه و سمنو یا سبزی روییده از جوانههای گندم مانده در آب کاسهای؛ با این اندیشه توانستیم دانه رویش و سرسبزی را در برهوت ابوغریب، برویانیم.