پرواز ابدی (یادنامه خلبان آزاده شهید محمدرضا احمدی)

شناختن و زنده نگهداشتن نام و یاد شهید خلبان آزاده رضا احمدی

سخنرانی رضا احمدی در نماز جمعه سال 69
ساعت ۱٠:٠٥ ‎ق.ظ روز یکشنبه ۳٠ آذر ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: آخر ماه صفر ، نماز جمعه ، شهید محمد رضا احمدی ، میلاد امام محمدباقر

چند روز پس از آزادی  از اسارت ، رضا قبل از خطبه های نماز جمعه (سال 69) در شهرستان آباده  در روز آخر ماه صفر سخنرانی کرد که در زیر بخشی از آنرا میشنوید.

این صدا تنها صدای ضبط شده ای است که پس از سالها پیدا شده است .(کیفیت چندانی ندارد).

http://www.aparat.com/v/783Wv

 

 


 
آزادگان نمایندگان عظمت ایران در خاک دشمن
ساعت ٧:٤٠ ‎ب.ظ روز شنبه ٢٩ آذر ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: خلبانان ایرانی شرکت کننده در کمان 99 ، گنج جنگ ، عقابان دربند ، سرلشگر احمدی

 چندی قبل به مناسبت سالگرد اسارت رضا سایت گنج جنگ مطلبی با عنوان زیر قرار داده بود:

پنجم مهر ماه سالگرد به اسارت در آمدن عقابی گمنام از گردان فانتوم نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است. از پنجم مهر ماه تا 10 سال بعد این دلاور جوانیش را در اردوگاه های دشمن سپری کرد پس از آزادی فقط مدت چهار ماه در دنیای خاک ماند و در سانحه رانندگی به دنیای شهیدان و همرزمانش پیوست. مرحوم سرلشکر خلبان محمد رضا احمدی خلبان گمنام ایرانی که بارها قبل از شهادت مواضع دشمن ناپاک را در عمقی ترین نواحی به آتش کشید و همواره نماینده ای از ایران بزرگ در خاک دشمن بود.

یادش در تاریخ میهن عزیز جاودان باد...

منبع : سایت گنج جنگ


 
با من سخن بگو
ساعت ۱٢:۳٢ ‎ب.ظ روز جمعه ٢۸ آذر ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: عشق خدایی ، بامن سخن بگو ، خطبه نهج البلاغه ، ماه مبارک رمضان

زمانی که پس از سالها تصمیم گرفتم در خصوص شناخت رضای عزیز تحقیق کنم و ایشان را بهتر شناخته و به دیگران نیز معرفی نمایم، تردید داشتم که آیا این کار درست است یا نه؟ونظر به اینکه رضا در زمان حیاتش و پس از آزادی از اسارت، حاضر نشده بود با هیچ یک از خبرگزاریها و رسانه هایی که از ایشان دعوت به مصاحبه نموده بودند صحبت کند واز زجرها و مرارتهای اسارت خود زبان به میان آورد ، برای رفع این دودلی و شک سعی کردم از نهج البلاغه کمک بگیرم ، به که چه زیبا برادرم با من سخن گفت و خطبه جالب و خواندنی 149 نهج البلاغه آمد که درآن مولای متقیان علی (ع) قبل از مرگ با مردم سخن گفته بود وبرایم این خطبه بوضوح زبان حال رضا بودکه پس از خواندن آن اراده ام برای اینکار مصمم تر شد در زیر خطبه 149 را میخوانید و میشنوید: خطبه 149 نهج البلاغه: ای مردم! هرکس مرگی را که از آن گریزان است خواهد دید.دوران زندگی انسان ،میدان رانده شدن اوست درجهان ،وگریختن از مرگ،رسیدن است بدان. چند روز که روزگار را از این سو بدان سو راندم ، و به خاطر دانستن این راز پوشیده اش کاواندم، خدا نخواست ، جز آنکه آن را بپوشاند،هیهات که این علمی است نهفته-که هیچکس آن را نداند -اما وصیت من:خدا !چیزی را شریک او میارید و محمد(ص)!سنت او را ضایع مگذارید! این دو ستون را برپا بدارید واین دو چراغ را افروخته نگهدارید، ونکوهشی بر شما نیست مادام که پراکنده نیستید و پایدارید.هرکس به اندازه توان خود بکوشد، وبر نادانان آسان گیرد و مخروشد، که پروردگارتان مهربان است و دینتان راست،و امام شما داناست. من دیروز یار شما بودم،وامروز برای شما مایه پندو اعتبار وفردا از شما جدا و به کنار،خدا مرا و شما را بیامرزد اگر پای در این لغزشگاه برجای ماند که هیچ، واگر بلغزد و مرگ در رسد ،شیوه روزگار ناپایدار است آرام پس آنکه در جنبش بود ،و خاموش ،از آن پس که گفتگو می نمود پس پند دهد شمارا آرمیدن من ، و از گردش افتادن دیدگانم ، و بی جنبش ماندن پاها و دستانم ، که این برای پند پذیران بهتر است از گفتار رسا، و سخن شنیدنی و شیوا، شمارا بدرود میگویم ،بدرود کسی که آماده دیدار است و دیدارش با پروردگار است.فردا که جای من خالی ماند، ودیگری برآن نشست،راز درونم را خواهید دانست و اینکه چه کسی را دادید از دست .انا لله و انا الیه الراجعون وچنین شد که تحقیقاتم را درخصوص خاطرات اسارتش شروع نمودم و در پستهای آتی آنها را از زبان خلبانان وامیران آزاده خواهید شنید.لازم به ذکر است که تاکنون سعی برآن بود که به لحاظ زمانی(از کودکی تا اسارت) ترتیب مطالب حفظ شود ولیکن از این پس ترتیبی نخواهد داشت .


 
سخنی چند از گردآورنده
ساعت ٩:٠۳ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٥ آذر ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: شهید محمد رضا احمدی ، امیران آزاده ، خاطرات خلبانان مفقودالاثر ، خلبانان آزاده

نظر به اینکه رضای عزیز پس ازآزادی از اسارت ده ساله رژیم بعث عراق (3633 روزاسارت) مدت زمان زیادی در بین خانواده نبود (تنها 4ماه 120روز) و بدلیل حجم انبوه دید و بازدیدها و شرکت در مجالس سخنرانی که از ایشان دعوت به عمل می آمد، مجالی برای ثبت خاطراتش (بصورت گفتاری-نوشتاری - صوت وفیلم) کمتر وجود داشت. همچنین کلیه فیلمها و بیشترعکس های ایشان بطرز عجیبی در آتلیه مفقود شدند و فقط بخشی از مطالب-ازجمله نوشتاری که بعداً حضورتان ارایه خواهد شد(دستنویس ایشان) و بخشی از سخنرانی نماز جمعه در شهریورماه سال ۶۹ فقط چند روز پس از آزادی و فیلمهای کوتاهی از ایشان که به تازگی پیدا شده است در دسترس است. لذا سعی برآن است که موارد فوق الذکر و همچنین خاطرات ایشان از زبان سایر خلبانان و امیران آزاده و همرزمانش به تدریج و به صورت اصل و بدون هیچ دخل و تصرف و اصلاح ، در اختیار خوانندگان عزیز قرارمیگیرد.

با کسب اجازه از کلیه امیران آزاده ای که دوران 10 ساله اسارت را با رضای عزیز سپری نموده اند و خاطرات مشترکی با هم دارند. اینجانب به دلایل بیان شده در بالا ، پس از تحقیق در سایتهای مختلف و رویت خاطرات هم سلولی هایش مواردی را که از رضا سخنی به میان آمده برداشت و در این سایت درج خواهم نمود و سعی بر آن است که تا حد امکان با ذکر نام و منبع بیان شود.


 
بیانات جناب تیمسار محمود انصاری
ساعت ٧:۳٧ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٥ آذر ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: شهید محمد رضا احمدی ، تیمسار محمودانصاری ، خلبانان ایرانی ، کمان 99

ضمن تشکر فراوان از امیر محمود انصاری  در زیر بیانات شیوای ایشان را میشنوید:

جناب تیمسار محمود انصاری فرمانده اسبق پایگاه همدان و از دلاورمردان زمان جنگ در خصوص آشنایی با رضا احمدی از قبل انقلاب، شرکت در جلسات قرآن با ایشان ، بعداز انقلاب ،جنگ و اسارت می گوید: ضمناً به گفته امیر انصاری در زمان فرماندهی پایگاه همدان به پیشنهاد ایشان ،میدان تیر هوا به زمین پایگاه همدان از سالها قبل به نام رضا احمدی نامگداری شده است.


 
آغاز اسارت
ساعت ۱٢:٤۳ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٥ آذر ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: 8 سال دفاع مقدس ، آغاز جنگ تحمیلی ، کمان 99 خلبانان ایرانی ، عملیات برون مرزی سایه البرز

  

ماموریتی که منجر به اسارت شد...

با شروع جنگ تحمیلی همه روزه پروازهای زیادی از پایگاه های هوایی از جمله همدان انجام می شد که رضا احمدی بعنوان یکی از خلبانان باتجربه در برنامه پروازی روزانه قرار داشت و به گفته امیر براتپور( معاون عملیاتی وقت پایگاه همدان)، ایشان حداقل روزی دو عملیات انجام میداد و مانند سایر خلبانان برای پرواز لحظه شماری می کرد. بعد از هر پرواز، تلفنی خانواده را در جریان امر و سلامتی خود میگذاشت. تا اینکه در روز5/7/59 از اوخبری نمیشود وهرچه خانواده منتظر تلفنش میشوند فایده ای نداشته است .

ششمین روز جنگ است. عراقی ها تا نزدیکی اهواز و دزفول هم رسیده اند. در همین روز به پایگاه نوژه ماموریتی محول میشود. ماموریت حمله به نیروهای عراقی بود . لذا برای این عملیات خلبانان انتخاب شدند که نام رضا نیز در این لیست به چشم می خورد. بلافاصله کارهای مقدماتی انجام، و خلبانان آماده پرواز شدند و مدتی بعد در دل آسمان جای گرفتند.

در آن روز ایشان به همراه کابین عقب خود (خلبان علیرضا علیرضایی)برای انجام عملیات برون مرزی عازم عراق شده و پس از انجام عملیات در برگشت ،در منطقه سرپل ذهاب یکی از بالهای هواپیما مورد اصابت موشک قرار میگیرد و چند لحظه بعد هم بال دیگر، وچاره ای جز ایجکت نمیماند. به گفته ایشان (شب پس از ورودش) در همان لحظه که ایجکت میکند در عرض چندلحظه و حتی کمتر از ثانیه تمام زندگی خود را مثل یک فیلم جلو چشمانش میبیند .....

در ابتدای ایجکت بند چتر به شدت به گردن و کلاهش گیر میکند بطوریکه در فاصله چند متری زمین ایشان موفق میشود با برداشتن کلاه از سر ،خودرا ازاد نماید و بلافاصله که به زمین میرسد بسرعت برای مخفی کردن اسناد و نقشه هایی که نزدش بوده و درجه هایش اقدام به مدفون کردن آنها به زیر خاک میکند.وپس از آن به اسارت دشمن بعثی در می آید.

ایشان پس از دستگیر شدن به سرهنگی که برای دستگیریش آمده بوده ، میگوید آیت الکرسی میدانی؟میگوید تو بخوان و وقتی میخواند  به اولیاوهم الطاغوت که میرسد رضا به سرهنگ عراقی میگوید میدانی طاغوت چه کسی است ؟میگوید نه تو بگو پاسخ میدهد طاغوت صدام است، امریکاست اسرائیله ، من و تو برادریم و مسلمان و شیعه نباید بجان یکدیگر بیفتیم سرهنگ عراقی میگوید حیف که تماس گرفتم استخبارات بیان ببرنتون وگرنه همین جا آزادتون میکردم. بعد دستور میدهد غذا که خورش بامیه بوده بیاورند رضا میگوید نمیخورم میگوید جیرته باید بخوری معلوم نیست دیگه چه موقع به شما غذا بدهند.

به یکباره رضا روز قبل را بیاد می آورد که یک خلبان عراقی اسیر گرفته بودند و رضا دقیقا همین حرفهارا به او زده بوده است . نان و تخم مرغ به او داده بودند که نمیخورده رضا می گوید بخور جیرته.....

در اینجا جا دارد که روایتی نیز از سیداسرا شهید ابوترابی بخوانید: 

از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند:

در اردوگاه شما را شکنجه‌تان می‌کنند یا نه؟همه به آقا سید نگاه کردندولی آقا سید چیزی نگفت مأمور صلیب سرخ گفت:آقا شما را شکنجه می‌کنند یا نه؟ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید.آقا سید باز هم حرفی نزد.پس شما را شکنجه نمی‌کنند؟آقا سید با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمی گفت.نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست.افسر عراقی که فرمانده اردوگاه بود، آقای ابوترابی را برد تواتاق خودش گفت:تو بیشتر از همه کتک خوردی، چرا به اینها چیزی نگفتی؟آقای ابوترابی برگشت فرمود:ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمی‌برند.فرمانده اردوگاه کلاه نظامی که سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید بعدش هم نشست روی دو زانو جلو آقا سید و تو سر خودش می زد می گفت شما الحق سربازان خمینی هستید.