پرواز ابدی (یادنامه خلبان آزاده شهید محمدرضا احمدی)

شناختن و زنده نگهداشتن نام و یاد شهید خلبان آزاده رضا احمدی

بیست و پنجمین سالگرد پدر و عروج ملکوتی رضا
ساعت ۸:٠۱ ‎ب.ظ روز شنبه ۱٩ دی ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: خلبان محمد رضا احمدی ، سالگرد عروج ، خلبان رضا احمدی ، در سوگ پدر

دی ماه هر سال یادآوررهیده شدن از بند دنیای دو عزیز از دست رفته مان، پدری مهربان و دلسوز همچو گوهر و تنها یک هفته بعد، شاهد عروج ملکوتی برادری عزیزتر ازجان بسان عقابی رهیده از چنگال بندهای اسارت و دنیا بودیم.

آخرین عکس رضا (در سوگ پدر (یک هفته قبل از عروج)

رضای عزیز تو باید می‌رفتی، تو عاشقی بودی که به وصال می‌اندیشیدی تو نیستی و خاطرات شیرینت انیس جاودان ماست اما راستی تو در آن سوی مرزهای خاکی، در ملکوت عشق چه دیدی که در ترک هستی درنگ نکردی وما خاک‌نشینان را در حسرت خویش واگذاشتی....

آری برادرنازنینم تن رنجور تو داغ غربت داشت تا اینکه دگر بار پای بر این تربت پاک گذاشتی و لب بر این خاک افلاکی.تو حتی آن زمان که اسیر دست دشمن بودی برای ما سرمشق آزادگی بودی تو با اسارت غریبه بودی ...

پس از بازگشتت به وطن عزیز، این دنیای خاکی برایت حقیر بود و توان تحمل چون تو عزیزی را نداشت چرا که تنها پس از 4 ماه تحمل، پیکر نازنینت را به دل خاک سپرد و تو رها شده از تمامی بندها به ابدیت پیوستی ودرجوار پروردگارت آرمیدی.

بدرقه پیکر نازنین رضا


 
تشرف به سفرحج
ساعت ۱٢:٥٢ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ۱٥ مهر ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: خلبان رضا احمدی ، جانباختگان منا ، حاجیان خانه خدا ، حج

 

اینک که حاجیان دلشکسته از حج برمیگردند، به یاد سفرحج مادر افتادم که به نیابت از رضا در سال 71 مشرف به حج شدند. مادر با دلی پاک و ماتم زده احرام پوشیده به نیابت از فرزندش ،فرزندی که 10 سال در فراقش اشک ریخته و منتظر دیدارش بود اکنون عازم حج میشود.

 لبیک،الهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک ،ان الحمدونعمت لک و لملک،لا شریک لک لبیک(بله خداوندا،بله،ستایش ونعمت از آن تواست وسلطنت نیز،تورا شریکی نیست،بلی).

ایشان در کاروانی بودند  که حجه الاسلام ابوترابی نیز حضور داشتند با وجودیکه حدود 1.5 سال از عروج رضا میگذشت مادر همچنان دلتنگ و ناآرام بود به نقل از ایشان در طول سفر حج با گفته ها و توصیه های جناب ابوترابی که ایشان را دعوت به صبر مینمود در بازگشت از حج آرام میگیرد.

با توجه به مناسبت این ایام در زیر سرود بچه های آباده برای جان باختگان حج را می شنوید.


 
برگزاری مراسم هفته دفاع مقدس
ساعت ٦:٤٧ ‎ق.ظ روز یکشنبه ٥ مهر ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: روز ارتش ، خلبان رضا احمدی ، 8 سال دفاع مقدس ، روز نیرو هوایی

در روز 31 شهریور سال 1369 مصادف با اولین روز سالگرد جنگ و شروع هفته دفاع مقدس درست چند روز پس از آزادی رضا احمدی مراسم بزرگداشت این روز و رژه در مقابل ایشان انجام شد.


 
قسمتی از وصیت نامه رضا احمدی
ساعت ٦:٢٥ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢۸ امرداد ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: قسم نامه خلبانی ، ایثارگران ، آزادگان ، خلبان رضا احمدی

قسمتی ازوصیت نامه رضا احمدی که به مناسبت اولین سالگرد ورود آزادگان (توسط  ستاد رسیدگی به امور آزادگان شهرستان آباده) منتشر شده بود را میخوانید.(ضمناً متن کامل وصیت نامه ایشان در پست های قبل قابل رویت است.)

 


 
مجموعه عکسهای خلبان رضا احمدی پس از آزادی (2)
ساعت ۱٢:٠٧ ‎ق.ظ روز دوشنبه ۱٢ امرداد ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: خلبان رضا احمدی ، خلبانان آزاده ، سالروز ورود آزادگان ، سالروز ورود خلبانان آزاده در 24 شهریور ماه

 

دیدار و سخنرانی رضا احمدی در جمع ارتشیان پایگاه شیراز(جناب تیمسار براتپورفرمانده وقت پایگاه شیراز وهمراهان)

 

سخنرانی در فرمانداری آباده سال 1369 پس از آزادی

دیدار با مردم

وطنم ای شکوه پابرجا      در دل التهاب دورانها             کشور روزهای دشوار                 زخمی سربلند بحرانها               ایستادی به جنگ رودررو            خنجر از پشت می زند دشمن          وطنم ای شکوه پابرجا

گویی از ما در نهان بر ما              وطنم پشت حیله را بشکن         وطنم ای شکوه پابرجا                در دل التهاب دورانها   رگت امروز تشنه عشق است                    دل رنجیده خون نمی خواهد            دل تو تا ابد برای تپش                دگر عشق و جنون نمی خواهد   شرم بر من اگر حریم تو         پیش چشمان من شکسته شود              وای بر من اگر نبینم چشم         رو به رویای عشق بسته شود                    وطنم ای شکوه پابرجا                در دل التهاب دورانها                   کشور روزهای دشوار           زخمی سربلند بحرانها               از تب سرد موجهای خزر             تا خلیجی که فارس بوده و هست         می شود با تو دل به دریا زد         می شود با تو دل به دنیا بست                          وطنم                                 شعر از دکتر افشین یداللهی


 
سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی گرامی باد.
ساعت ۸:۱۱ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٤ امرداد ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: شهریور ، سالروز ورود آزادگان ، خلبان رضا احمدی ، یا امام رضا

 بیتی که نام و یاد تو در آن نوشته شد...

یک بیت ساده نیست، که بیت المقدس است!

مرداد ماه هر سال یادآور سالروز ورود آزادگان عزیزمان به میهن اسلامی است که یادشان را گرامی میداریم.

تاریخ 26 مرداد سال 1369 روز ورود آزادگان به میهن اسلامی بود. این روز و روزهای پس از آن، یاد و خاطره‌های خوش وصل بود؛ وصل مرواریدهای گهرباری که در دریای پرتلاطم فشار و رنج، شکنجه و عذاب، در صدف محکم ایمانشان، استقامتی بی نظیر را از خود نشان دادند.

این غرور آفرینان میهن اسلامی، هر یک کتابی ناخوانده هستند مملو از شنیدنی‌های صبر و پایداری، ایثار و فداکاری، صلابت و اقتدار که حتی در کنج قفس تنگ اسارت، ظلم ستیزی خود را به گوش اهریمنان و دیوسیرتان فریاد کشیدند.

یاد و خاطره هر یک از این پرندگان ازاد شده از قفس درسی است از شهامت و استقامت، تا آیندگان این مرزو بوم، آنان که جنگ را نه در جبهه‌ها و میدان‌های نبرد، بلکه در لابه لای اوراق تاریخ به نظاره خواهند نشست، بدانند که غنودن بر بستر آرام و امنیت و اقتدار، به ازای پرداخت بهای گران بدست امده که اگاهانه در کام جنگ نابرابر و خانمان سوز جهیدند تا سایه‌ی شوم دشمن را از جای جای دیار اسلامی بزدایند.

در خیل آزادگان سرافرازمان، تعدادی از دلاورمردان تیزپرواز نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز وجود داشتند که پس از بروز رشادت‌ها و ایثارگری‌ها، چون "عقابان دربند" به دام صیادان بعثی عراق گرفتار آمدند. واژه‌ها از بیان  خاطرات تلخ و شیرین این دلاورمردان عاجزند. )خبرگزاری دفاع مقدس(

رضا احمدی عزیز آزاده ای که به همراه سایر خلبانان آزاده (57 خلبان اسیر و مفقودالاثر) در 24 شهریورماه 69 (آخرین گروه آزادگانی که درآن سال آزاد شدند) آزاد شد.

در زیر قسمتی از " فیلم ورود ایشان به میهن اسلامی و استقبال در پایگاه هوایی شیراز " را نظاره خواهید کرد.

" بخشی از فیلم ورود آزاده قهرمان رضا احمدی به شهرستان آباده پس از آزادی "

هرچند کیفیت فیلمها چندان خوب نیست ولیکن این دو فیلم تنها فیلمهای پیدا شده از ورود به میهن این عزیز می باشد.با تشکر از تهیه کننده و ارسال کننده آن


 
بخشی از خاطرات سقوط خرمشهر
ساعت ۸:٠٢ ‎ب.ظ روز یکشنبه ۳ خرداد ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: سقوط خرمشهر ، آزادسازی خرمشهر ، خلبان رضا احمدی ، عملیات بیت المقدس

به یاد دارم که در اولین شب پس از آزادی رضا(شب 26 شهریور سال 69) در حالیکه قصد اقامه نماز داشت از ایشان سوال کردم برای چه به جنگ رفتید : و ایشان در پاسخم چنین گفت صدام به خاک ما تجاوز کرد و ما "فقط برای رضای خدا و دفاع از ناموس و سرزمینمان" جنگیدیم. این پاسخ  تا مدتها ذهنم را به خود مشغول کرده بود، تا اینکه درراستای تحقیقاتی که انجام میدادم به موضوع سقوط شهرهای مرزی در روزهای آغازین جنگ از جمله خرمشهر رسیدم. و در طی تحقیقاتم به خاطرات اسارت و مقاومت آزادگان و ایشان برخورد کردم. که در پست "تو که بودی که آزادگان تو را آزاده نامیدند" آمده است ...در زیر بخشی از خاطرات عنوان شده ازمنابع مختلف در خصوص سقوط خرمشهر آورده شده است:

تاریخ هنوز هم از گفتن آن چه بر خرمشهر گذشت، ناتوان است. نظامیان عراقی پس از تصرف مناطق اشغال شده از هیچ جنایتی فرو گذار نکردند. روز بیست و چهارم مهرماه 59، نود درصد شهر به تصرف بعثی ها در آمد. پادگان دژ که محل سکونت خانواده های ارتشی بود، سقوط کرد. مسجد جامع در آستانه ی سقوط قرار گرفت. نظامیان عراقی خیابان چهل متری را گرفته بودند، اما خیلی ها از این جریان خبر نداشتند و در دام دشمن افتادند. ده، دوازده نفر از خواهرانی که در مسجد جامع آشپزی می کردند سوار یک تویوتا وانت شدند تا به عقب بروند که در خیابان چهل متری، یک خمپاره کنار ماشین شان خورد و تعدادی از خواهران به شهادت رسیدند.  
یکی از خواهران مجروح تعریف می کرد:"همین طور که روی زمین افتاده بودیم و خون از جراحات مان می رفت چند سرباز عراقی با لباس کماندویی را دیدم که به سمت ما می آمدند. من و دو سه نفر دیگری که زنده مانده بودیم، خودمان را به مردن زدیم چرا که می دانستیم این متجاوزان به هیچ چیز اعتقاد ندارند. یکی از آن ها آمد و چند ضربه به ما زد. فکر کرد که همه ی ما مردیم، بعد در کمال وقاحت دست تجاوز به سمت پیکر مطهر و خونین یکی از خواهران شهید ما دراز کرد. 
 این گونه وحشی گری ها یکی از طبیعی ترین رفتارهای نظامیان بعثی عراق بود. یکی از نظامیان عراقی که خود در اشغال خرمشهر حضور داشته می گوید: "من و دو سه نفر دیگر کار گشت زنی را شروع کردیم ... همه (مردم) یا رفته بودند و یا کشته شده بودند. یکی از جنازه هایی که توجه مرا به خود جلب کرد، زن جوانی بود که به نظر حدوداً 20 ساله می آمد. احتمالاً تازه کشته شده بود، چون خون تازه ای در کنارش جریان داشت. لباس های این زن سیاه بود. از همین لباس هایی که زنان عرب می پوشند... ما به دلیل در امان بودن از گلوله و برای یافتن غذا وارد خانه ها می شدیم. در یکی از خانه ها قابلمه ی گرم هنوز روی چراغ بود. صاحب خانه برای نهار کله پاچه داشت، ولی فرصت نشده بود، تا آن را مصرف کند...، البته قبل از این که به قابلمه دست پیدا کنیم، من متوجه غیبت نفر سوم شده بودم. نگرانی بیش از حد من و همراه دیگرم، فاضل عباس، مرا بر آن داشت تا راه آمده را برگردیم. وقتی به نزدیکی کوچه ای که جنازه ی آن دختر جوان را دیده بودیم رسیدیم، من صحنه ی وحشتناکی دیدم. فاضل عباس هم دید. منظره ی چندش آوری بود. نفر سوم که به دنبالش می گشتیم در حال زنا کردن با جسد آن دختر بود. من از فرط ناراحتی به او حمله کردم. فاضل عباس می خواست او را بکشد، من اجازه ندادم. گریه و التماس تنها کاری بود که از او بر می آمد، او به ما گفت: این ها آتش پرست هستند و این کار نباید با آن ها اشکالی داشته باشد.
 اگر چه، چند دقیقه بعد آن فرد متجاوز براثر گلوله ی خمپاره تکه تکه شده، اما تجاوز به شرف و ناموس این مردم چیزی نبود که به راحتی بشود از کنار آن گذشت. به هر حال آنان که با خیانت خود مسبب این اعمال شدند باید بهتر بدانند بر خرمشهر چه گذشت. یکی دیگر از اسرای عراقی می گوید: "یکی از دوستانم تعریف می کرد، چند نفر از افراد تیپ کماندویی 33 در همان روزهای اوایل اشغال خرمشهر وارد خانه ای می شوند، تا آن جا را بازرسی کنند، اما با یک نوازدی که در گهواره گریه می کرد روبه رو شدند... نوزاد را به مقر فرماندهی تیپ آوردند و از فرمانده خواستند او را به یکی از پرورشگاه های بغداد یا شهرهای دیگر عراق بفرستد تا این نوزاد زنده بماند. فرمانده خشمگین می شود و از آن ها می خواهد بچه را زمین بگذارند. فرمانده تیپ با لگدی که به آن نوزاد می زند و چند متر آن طرف تر پرتش می کند، آن نوزاد را متلاشی کرد... تمام رودهایش بیرون ریخته و مغزش متلاشی شد. "
 از زنده به گور کردن چهارده نفر از مردم بی دفاع که دستاشان از پشت بسته شده بود، که بگذریم آن چه روح انسان را آزاده و ملول می کند ماجرای دیگری است.
ستوان دوم نصر که هم شهری صدام بود، از نقطه ی نامعلومی هدف گلوله قرار گرفت. به تلافی آن، سرگرد زید یونس دستور داد روستایی که احتمال تیراندازی از آن جا بود را طوری بکوبند که "حتی یک نفر زنده نماند."
 " ما وقتی وارد روستا شدیم دیدیم، که عده ای از اهالی بر اثر گلوله های توپ خانه کشته شده اند... بیش ترمجروحین اسیر، زن بودند و تعدادی هم بچه ی کوچک به همراه داشتند. یکی از این زن ها حامله و دیگری هم قلم هر دو پایش شکسته بود که از پشت نفر برآویزان بود... در مقر ما یک پزشک بود، که درجه ی ستوان دومی داشت. این دکتر وقتی اسرا را دید دستور داد تا زن ها و بچه ها را برای مداوا پایین بیاورند. اولین زنی که پیاده شده همان زن حامله بود. او را داخل خودرویی که چهار تخت و برانکارد داخل آن بود، بردند. وقتی سرگرد زید متوجه شد که می خواهند اسرا را مداوا کنند به طرف دکتر رفت و فریاد کشید:
زید: چه کسی دستور این کار را به تو داده است؟
دکتر: من خواستم آن ها را پیاده کنند.
زید: من می خواهم که با نمایش این افراد عاطفه ی سربازانم را نسبت به ایرانیان از بین ببرم، ولی این عمل تو نتیجه ی کارم را پایمال خواهد کرد.
سرگرد زید یونس، بلافاصله به طرف یکی از سربازان رفت و سرنیزه ی او را گرفت و به طرف آن زن حامله هجوم برد. وقتی به او نزدیک شد، سرنیزه را داخل شکم آن زن فرو برد. صحنه ای عجیب و باورنکردنی بود."
 لازم به گفتن نیست که نظامیان ارتش عراق وسایل مردم خرمشهر را غنایم جنگی می دانستند. یکی از اسرای عراقی می گوید: " من در خیابان کویت شهر بصره مغازه ی بزرگی را دیدم که اموال خانه های خرمشهر را می فروخت و نظامیان ما که در خرمشهر بودند اموال غارت شده ی خرمشهر را به او می فروختند. عده ای از جوانان بصره هم مشتری موتورسیکلت های خرمشهری بودند، البته بسیاری از اهل بصره هم می دانستند که حرام است." 
منبع: نرم افزار چند رسانه ای" خرمشهر، شهر مقاومت

(با مرور چنین خاطراتی به عظمت هشت ساله دفاع مقدس و مفقودالاثری ده ساله برادر عزیزم وزحمات و مقاومت سایر آزادگان و رزمندگان میهنم افتخار کردم.)

بخشی از فیلم عملیات بیت المقدس و آزادی شکوهمند خرمشهر در طی این آزادی 19000 نیروی عراقی به اسارت نیروهای ایرانی درآمدند.


 
غنیمت گرفتن رادیو توسط رضا احمدی (بخش دوم)
ساعت ۱٠:٠٤ ‎ق.ظ روز دوشنبه ۱٠ فروردین ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: زندان ابوغریب ، خلبان رضا احمدی ، غنیمت گرفتن رادیو ، تیمسار محمودی

ضمن تشکر فراوان از جناب تیمسارمحمود محمودی(ایشان ارشدترین افسرآزاده از ناوگان فانتوم ایران که 20 روز پس از اسیر شدن رضا احمدی در تاریخ 25 مهرماه سال 1359به اسارت رژیم بعث عراق درآمدند) بخش دوم فایل شنیداری غنیمت گرفتن اولین رادیو در زندان ابوغریب، توسط رضا احمدی و لو نرفتن رادیو ، مخفی نمودن و انتقال آن به زندان الرشید (دژبان) و سپس تفتیش اسرا توسط نگهبانان عراقی را از زبان ایشان خواهید شنید.پایگاه هوایی الرشید زندان دژبان
اسفند ماه 1362به اسرا اطلاع دادند که آنها را از آن جا خواهند برد. آنها می دانستند که برای ورود به زندان جدید، حتما تفتیش خواهند شد. به همین دلیل بابا جانی گفت:
- برای بردن رادیو فقط یک راه وجود دارد وآن این که رادیو را چند تکه کنیم و هر تکه را یکی با خودش حمل کند.
وقتی اتوبوس آمد، هر بیست و پنج نفر آنها سوار شدند اما بر خلاف همیشه چشم هایشان را نبستند. پس از طی مسافتی به " زندان دژبان" در " پایگاه هوایی الرّشید" رسیدند. آنها را به حیاط زندان که چیزی حدود 500 متر مربع وسعت داشت بردند. این زندان شامل سه بند بود. هنگام ورود به بند تفتیش آغاز شد. طبق هماهنگی قبلی نفر اول، جناب سرگرد محمودی بود که داخل ساکش هیچ چیز مشکوکی وجود نداشت. آنها قرار گذاشته بودند افرادی که از بازرسی عبور می کنند، ساک هایشان را که همه یک شکل و از کیسه ی نایلونی برنج درست شده بودند، با هم عوض کنند. با شلوغ کردن اوضاع توسط بچه ها، حواس نگهبآنها پرت شد و محمودی توانست بعد از عبور از بازرسی، کیسه خودش را با یکی از اسرا عوض کند. همین طور کار را ادامه دادند تا توانستند تمام وسایل را از بازرسی عبور دهند.
بندی که وارد آن شدند 150 متر بود و در آن 6 اتاق کوچک قرار داشت. دستشویی بیرون از اتاق ها بود و از ساعت 8 شب تا 6 صبح امکان استفاده از آن غیرممکن بود.
جیره غذایی بسیار اندک بود. تشک ها پنبه ای و کثیف و نمدار بود. ساعت 9 شب همه آنها را به اتاق های شان فرستادند و گفتند تا ساعت 7 تمام درها بسته خواهد بود. حتی به آنها اجازه رفع حاجت و ادای فریضه نماز را ندادند.
صبح که درها را باز کردند آنها خواستند که با رییس زندان صحبت کنند و مشکلات را با او در میان گذاشتند و او قول داد که وضع را درست کند.
نزدیک غروب آفتاب بود که چند دستگاه تهویه کوچک آوردند و نصب کردند. تعدادی تشک ابری هم آوردند و قرار شد درها ساعت 10 شب بسته شوند و 5 صبح قبل از طلوع آفتاب باز شوند.


ارتباط با اسرا از طریق مورس

آنها کمی که با محیط آشنا شدند متوجه اسیرانی شدند که احتمال دادند ایرانی باشند. با ضربات مورس، تماس گرفتند و فهمیدند که حدس شان درست بود.
آنها همان همرزم های شان از نیروی زمینی و انتظامی بودند که دو سال پیش از آنها جدایشان کرده بودند.
پس از تماس با آنها، قرار گذاشتند که از خصوصیات نگهبانان و وقایعی که در زندان برای آنها رخ داده بود بنویسند و آن را در درز لباسی که شسته و روی بند آویزان کرده بودند قرار دهند. فردای آن روز نوبت هواخوری بود. آنها لباس ها را از روی بند برداشتند و نوشته ها را خواندند. در آن نامه ها بیان شده بود که افسران و نگهبانان زندان افرادی پست و بی رحم هستند و نباید به حرف ها و قول هایشان اطمینان کرد.
احمد و دوستانش نیز از وقایع ایران و جبهه ها آن را مطلع کردند (به دلیل داشتن رادیو، از این اوضاع با خبر بودند)


جایی برای نگه داری عمو (رادیو)
"زندان دژبان" زندانی بسیار قدیمی و متعلق به زمان انگلیسی ها بود که زمانی بر عراق سلطه داشتند. دیوارهای حمام و دستشویی آن ترک خوردگی داشت و لابه لای دزرهای آن لجن انباشته شده بود. اسرا می ترسیدند که دچار بیماری های پوستی شوند اما مسئولان زندان توجهی نداشتند. با توجه به وضعیت آنها که تا آن زمان جزو مفقودین محسوب می شدند (زیرا صلیب سرخ از وجود آنها هیچ اطلاعی نداشت.) مسئولان عراقی حتی الامکان سعی داشتند که کسی آنها را نبیند. لذا از آوردن افرادی مثل دکتر به داخل زندان خودداری می کردند.
بچه ها تصمیم گرفتند که خودشان آن جا را مرمت کنند. جناب بورایی که در بنایی نیز سررشته داشت، پیشنهاد کرد که جای یکی از آجرها را خالی بگذارند و داخلش را سیمان کرده و روی آن را هم با موزاییک بپوشانند. برای این که موزاییک غیرطبیعی جلوه نکند، با مخلوط سیمان و صابون درز آن را بپوشانند تا بدین طریق مخفی گاهی برای رادیو درست کنند. این کار انجام شد و چیزهایی از قبیل کاسه و مسواک و ... جلوی آن قرار گرفت تا طبیعی تر جلوه کند.

ساخت منبع تولید برق
پس از مدتی باطری رادیو تمام شد و بچه ها کسل و ناراحت بودند. روزی یکی از اسرا در حال مطالعه روزنامه انگلیسی زبان "بغداد آبزرور" به مطلبی برخورد کرد و آن این بود که از میوه ها و پوست شان می توان الکتریسیته ایجاد کرد.
مقداری انار داشتند که آنها را دانه کرده و به صورت سرکه در آوردند. برای آن دو قطب مثبت و منفی درست کردند. لامپ کوچکی هم به دو سر قطب ها وصل کردند. لامپ روشن شد ولی اندازه آن بزرگ بود و نمی توانستند پنهانش کنند.
با مطالعه بیشتر، وسایل را کوچک تر کردند تا حدی که به اندازه یک باطری ماشین در آمد. بدین صورت که پوست انار را در آب خیس می کردند و برای مدتی پوست انار حال اسیدی به خود می گرفت سپس از آن برق می گرفتند. از وقتی نیروگاه آب اناری درست شد، مدت زمان بیشتری می توانستند از رادیو استفاه کنند.

عراقی ها متوجه رادیو شدند ولی ...
روزی بر خلاف روزهای دیگر، تا ساعت 8 صبح درِ بند باز نشد تا این که ساعت 8 افسر نگهبان به تنهایی وارد شد و جناب محمودی را با خود برد. جناب محمودی نیز خواست تا رضا احمدی به عنوان مترجم نزد او باشد البته او خود قادر بود عربی صحبت کند اما حضور رضا احمدی نیر کنارش لازم بود زیرا به دلیل اطلاعات زیادی که از قرآن و احادیث داشت مشاور خوبی بود و می توانست به او کمک کند.
نگهبان بدون مقدمه به او گفت:
- رادیو را به من بده.
رضا از نگهبان خواست که توضیح بیشتری دهد. پس از مکالماتی به جناب محمودی گفت:
- نگهبان رادیو می خواهد.
جناب محمودی گفت:
- مگر آنها به ما رادیو دادند که حالا از ما می خواهند؟
نگهبان: "همان رادیو که از ابوغریب به این جا آورده اید."
محمودی: "مگر وقتی ما با این زندان آمدیم تفتیشمان نکردید؟"
نگهبان: "من همه جا را تفتیش می کنم و رادیو را پیدا خواهم کرد اما اگر خودت آن را به من بدهی بهتر است."
محمودی زیر بار نرفت و حتی تهدیدهای او کارساز نشد.
با وضع پیش آمده استفاده از رادیو غیر ممکن شد. بند بغلی آنها مرتب درخواست اخبار و اطلاعات می کرد و آنها شک کردند که مبادا موضوع رادیو از همان جا لو رفته باشد.
از این رو برای شان نوشتند با توجه به این که عراقی ها به داشتن رادیو مظنون شده اند آن را درون چاه توالت انداخته اند.


تلاش برای یافتن رادیو و اقامه نماز شکر 
بچه ها حدود بیست روز از رادیو استفاده نکردند تا آب ها از آسیاب افتاد. پس از بیست روز دوباره رادیو را روشن کردند.
یک روز صبح سر ساعت مقرر، درِ سلول ها را باز نکردند تا این که نگهبانان آمدند و گفتند که می خواهند همه اتاق ها را بگردند. سرپرست نگهبانان نفرات سلول را دقیقا بازرسی بدنی کرد و از محوطه بند خارج نمود. پس از چند دقیقه دستور داد تا دوباره به سلول برگردند.
وقتی برگشتند همه چیز به هم ریخته بود. سر انجام نگهبان ها به سلول آخر رسیدند و رادیو درست در همان سلول بود. احمد از سوراخ کلید نگاه کرد و دید که باباجانی و قنودی، زیر سر و کتف فرشید اسکندری، و محمدی و سلمان پاهای او را گرفته و از سلول بیرون آوردند. (فرشید اسکندری به علت داشتن رماتیسم مفصلی، هر از چند گاهی بیماری اش عود می کرد).
نگهبانان هر پنج نفر آنها را تفتیش کردند و به داخل حیاط فرستادند و سلول را گشتند اما نتوانستند رادیو را پیدا کنند. آنها رادیو را وسط پای فرشید اسکندری پنهان کرده بودند. همه آنها این ماجرا را از الطاف الهی دانستند و همگی به پاس این عنایت نماز شکر به جا آوردند.
 نوشتار،برگرفته از "کتاب عقابان دربند و خاطرات عنوان شده توسط سرتیپ خلبان آزاده محمدیوسف احمد بیگی"


 
شروع جنگ ، ماموریت همدان و شرکت در کمان 99 (قسمت اول)
ساعت ٩:٠٥ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٠ آبان ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: کمان 99(عملیات سایه البرز) ، حماسه جاوید 140 ، خلبان رضا احمدی ، هفته دفاع مقدس

 چند روز قبل از شروع جنگ رضا ماموریت یافت خود را به پایگاه سوم شکاری همدان معرفی نماید .وبا شروع جنگ تحمیلی همه روزه پروازهای زیادی از این پایگاه انجام می شد که ایشان بعنوان یکی از خلبانان باتجربه در برنامه پروازی روزانه قرار داشت و به گفته تیمسار براتپور معاون عملیاتی وقت پایگاه همدان، رضا روزی دو عملیات انجام میداد و مانندسایر خلبانان برای پرواز لحظه شماری می کرد.

اولین روز مهرماه سال 1359 بود رضا برای شرکت در عملیات کمان 99 آماده میشود . در این روز بعنوان خلبان کابین جلو بصورت گروه های چهار فروندی به پرواز در می آیند این اولین تجربه جنگی او بود و باید آنرا به بهترین نحو انجام می داد .

در زیر خلاصه ای از این عملیات که به عنوان بزرگترین عملیات نیروی هوایی ایران  و بر گرفته از سایت نیرو هوایی و ویکی پدیا است بیان میشود:

عملیات سایه البرز (کمان ۹۹) اولین عملیات هوایی بود که توسط نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران پس از حمله عراق به ایران انجام گرفت. این عملیات در تاریخ ۱ مهر ۱۳۵۹ انجام شد. در این عملیات ۱۴۰ هواپیمای ایرانی شرکت داشتند که خلبانان ایرانی اهداف نظامی ارتش عراق فرودگاه‌ها و آشیانه‌های نظامی ارتش عراق در مناطق کرکوک، موصل، الرشید، حبانیه، ناصریه، شعیبیه، کوت و المثنی را مورد هدف قرار دادند.

کمان ۹۹  بزرگ‌ترین عملیات تاریخ نیروی هوایی ایران و عملیاتی موفق بود و باعث برتری هوایی ارتش ایران در ماه‌های آغازین جنگ شد.

پرسنل نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی (معاونت‌های عملیات پایگاه‌ها) با دستور فرمانده نیروی هوایی سرتیپ جواد فکوری شبانه مشغول برنامه‌ریزی برای اجرای طرح عملیاتی البرز شدند . طرح عملیات در واپسین دقایق شامگاه ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ آماده شد.

اهداف این عملیات پایگاه‌های هوایی، مخازن سوخت و مهمات، پالایشگاه‌ها، آشیانه هواپیماها، پناهگاه‌های تعمیرات و نگهداری هواپیما، باندهای پروازی، رادارهای هدایت کننده هواپیماهای جنگی، برج‌های مراقبت و مراکز مخابراتی عراق بودند.

ترتیب عملیات چنین بود که در ساعت مقرر تانکرهای سوخت‌رسان در محل ملاقات حضور داشته باشند و ابتدا فانتوم‌های پایگاه همدان به پرواز درآیند و بدون سوختگیری هوایی به اهداف خود حمله کنند. دو دقیقه بعد از آن‌ها، فانتوم‌های پایگاه تهران به پرواز درآیند و با سوخت‌گیری هوایی، به اهداف خود حمله کنند. دو دقیقه بعد فانتوم‌های پایگاه بوشهر به پرواز درآیند و آن‌ها نیز با سوخت‌گیری هوایی به اهداف خود حمله کنند. در همین زمان هم اف-۵های پایگاه‌های تبریز و دزفول به پرواز در آمده و اهداف خود را بمباران کنند و در این زمان اف-۱۴ها از پایگاه‌های مربوطه به پرواز در آیند و کار پشتیبانی عملیاتی را از پشت مرزها به عهده بگیرند.

قرار شد نام عملیات «کمان ۹۹» باشد که نمادی از فرستادن آتش خشم ملت ایران به سوی متجاوز بود به این معنی که تیری در چله کمان گذاشته می‌شود و تا دور دست‌ترین نقاط عراق رها می‌شود، تا یادآور آرش کمانگیر باشد. عدد ۹۹ نیز از شمار صفحات طرح عملیاتی البرز گرفته شده بود.

برای اجرای این طرح، خلبانان در هر پایگاه به فرماندهی فراخوانده شدند و تا صبح بر روی برنامه پروازی، نوع ماموریت و مشخص نمودن اهدافی که باید هدف قرار بگیرد، کار کردند.

رضا نیز در آن روز از پایگاه همدان به همراه سایر خلبانان پرواز کرد و نقش مهمی در انهدام اهداف مذکور ازجمله انهدام  تاسیسات پایگاه الرشید داشت .(ادامه دارد).


 
شرکت در نماز جمعه تهران به امامت آیت ا... طالقانی
ساعت ۳:٥۸ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٥ آبان ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: شهید محمد رضا احمدی ، نماز جمعه تهران ، خلبان رضا احمدی

از راست به چپ به ترتیب: ابراهیم احمدی(عمو)،غلامرضا احمدی(پدر)و رضا احمدی


 
اعزام خلبانان به پاکستان ، پایگاه ریسالپور
ساعت ۱:٠٥ ‎ب.ظ روز جمعه ۱۸ مهر ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: خلیانان در پاکستان ، شهید محمد رضا احمدی ، خلبان رضا احمدی

 در سال 48 دواطلب برای آموزش فن خلبانی در ایران زیاد شده بود و نیروی هوایی علاوه بر اعزام دانشجو به آمریکا، به پاکستان نیز دانشجو اعزام می کرد . افرادی که می خواستند سریعتر دوره خلبانی خود را طی کرده و فارغ التحصیل شوند به پاکستان اعزام می شدند . رضا نیز از همین افراد بود که قرار بود در مرداد ماه سال 48 به همراه 19 نفر دیگر از دانشجویان به پاکستان اعزام شود .
روز موعود فرا رسید همگی در پایگاه حاضر شدند و توسط یک فروند هواپیمای ترابری سی 130 نیروی هوایی به سمت پاکستان پرواز کردند و در پایگاه "ریسالپور " به زمین نشستند . پایگاه ریسالپور دارای یک بافت بیابانی بود این پایگاه در یک منطقه دور افتاده بدون هیچ نشانی از سرسبزی قرار داشت . زندگی در این پایگاه شرایط خاصی می طلبید وقتی به این شرایط سخت دوری از خانواده و وطن را نیز اضافه کنیم متوجه همه چیز می شویم. یک پادگان در دل بیابان آنهم در کشوری بیگانه عزمی راسخ را می طلبید و رضا  که از قبل می دانست در چه راهی قدم گذاشته است مصمم بود به هر نحو ممکن این دوره را با موفقیت طی کند . آموزش از روز ورود شروع شد مقرارات سخت نظامی و تاکید بر نظم و انظباط از اصول اولیه پاکستانیها بود . 6 ماه آموزش در این پایگاه به طول انجامید و ایشان در این مدت آموزش پرواز با جت آموزشی T-37 را به پایان رسانید.


 
به نام آنکه غم غربت را در شکوه دیدار می شکند... و سپس
ساعت ۱٢:٢۸ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٢٧ امرداد ۱۳٩۳  کلمات کلیدی: شهید محمد رضا احمدی ، خلبان رضا احمدی ، مقدمه وبلاگ ، خلبانان آزاده

خاطرات عزیز آزاده ای که  هنوز از راه نرسیده عزم رفتن کرد.

  سخنی از گردآورنده :

نطر به اینکه اینجانب به دلیل سن کم در زمان اسارت ایشان(محمدرضا احمدی)، اطلاعات و خاطرات چندانی از برادر عزیزم درنوشتار حاضردر اختیار نداشتم، لذا به منظور راه اندازی و تهیه این وبلاگ ، ملزم به گردآوری نظرات،خاطرات و جستجو در مطالب ذیربط  در سایتهای مختلف بودم با کسب اجازه از کلیه مولفین از جمله:  سایت نیروی هوایی،سایت جامع آزادگان ،باشگاه خبرنگاران وخاطرات خلبانان آزاده و همرزمان این عزیز.

ضمناً برای تکمیل دستاورد حاضر عاجزانه دست یاری بسوی کلیه همرزمان و هم دوره ای های ایشان دراز میکنم و امیدوارم در راه شناختن و معرفی این بزرگوار اینجانب را یاری نمایند.

قبلا از تمامی عزیزانی که با ارسال نطرات،خاطرات ، عکس و متن اینجانب را همیاری مینمایند کمال تشکر را دارم.