پرواز ابدی (یادنامه خلبان آزاده شهید محمدرضا احمدی)

شناختن و زنده نگهداشتن نام و یاد شهید خلبان آزاده رضا احمدی

ادامه خاطرات دریافتی (4)
ساعت ۱۱:٢٧ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٢٧ اردیبهشت ۱۳٩٥  کلمات کلیدی: خلبان محمد رضا احمدی ، زندان ابوغریب ، زیارت امام رضا

...ادامه از قبل ،سرگرد انصاری چون از همه ارشد تر بود فرمانده ماشد.مرحوم شهیدرضا دربسیاری ازامورات به فرمانده مشورت میداد.بچه ها به چند گروه تقسیم شدند.هرگروه ،همسفره و محل خوابشان کنار هم بود.گروه ماشامل شهیدرضا،سلمان،علیرضایی،فنودی،باباجانی وبنده بود.

چون محل نشستن وخوابمان کنارهم بود،فرصت بیشتری برای نجوا بایکدیگر داشتیم.هوا کم کم گرم میشد وگرمای داخل زندان چون بتن آرمه بود،چندین برابر وخیلی طاقت فرسابود.بعلت تخته کوب کردن پنجره ها هوای داخل زندان،خیلی کثیف وآلوده بود. یکسره آب رابه روی مامی بستند وحداکثر روزی یکی دو گالن آب برای خوردن،وضو،طهارت،شستشوی ظروف غذا وغیره میدادند.مدتها ازموادشوینده مثل تاید و صابون خبری نبود وشپش بیداد میکرد.به بهانه های مختلف بچه هاراکتک میزدند.اما خداراشکر دیگر ازجر وبحث های پایین خبری نبود ولذا تحمل شکنجه های دشمن راحتتر بود.

ازطریق فرمانده مشکلات وکمبودها به نگهبانان گوشزد میشد ولی آنهاجوابهای سربالا میدادند.مثلا"وقتی گفته میشد مارا به آفتاب ببرید؛جواب میدادند آفتاب تن شمارامیسوزاند.غذایانمیدادند یاخیلی زیاد میدادند البته بقدری نپخته بود که قابل خوردن نبود وعلیرغم گرسنگی داخل سطل آشغال ریخته میشد.نمازجماعت خداراشکر برگزار میشد.ازقرآن وکتاب وکاغذ وقلم خبری نبود وهر گاه درخواست میشد؛میگفتند ممنوع.

فرمانده عراقی زندان ماشخصی بودبنام ابوزیدان،زیاد آدم بدجنسی نبود ولی هیچ اختیاری نداشت وتمام اختیارات باشخصی بود که هر دوسه هفته یکبار از زندان مرکزی بغداد میآمد وبچه ها به او کچله میگفتد وخیلی آدم بدجنسی بود.هر وقت میآمد یابه نگهبانان گیر میداد ویادربازدید ازوسایل ماچیزی مثل تیغ پیدامیکرد وهمان رابهانه برای سختگیری بیشترقرارمیداد.شهیدرضا چون دربین ماعرب زبان نبودبعنوان مترجم بااستفاده ازانگلیسی وعربی دست وپاشکسته بافرمانده همکاری میکرد.عراقیهاهرچند وقت یکبارتعداد مشخصی تیغ بمامیدادند ویک فرصت یکساعته میدادند تاصورتهایمان رااصلاح کنیم.وبعد هم تیغ هاراتحویل میگرفتند.چون ناخن گیرنمیدادند ماموقع تحویل تیغ ها بنحوی سرعراقیهاکلاه می گذاشتیم ویک نصفه تیغ کمترمیدادیم تابوسیله آن ناخن هایمان رابگیریم.یک روز کچله یکی از این تیغ ها رادربازدیدی که ازوسایل ماداشت پیداکرد واز ابوزیدان بادادوفریاد توضیح میخواست که تو اینجاچکار میکنی واین چرا دست اینهاست؟شهید رضا میگفت ابوزیدان قسم میخورد که سیدی ما تا توی موهای اینها رامیگردیم ونمیدانیم چطوری اینهارا مخفی میکنند.باتوافق سرگردانصاری،قرارشد سروان شروین درامرفرماندهی کمک کندوبعنوان فرمانده جدید بعراقیهامعرفی گردید.عراقیهاچون بچه هارادرحال انفجار دیدند کم کم تاید وصابون دراختیارماگذاشتند.تعجب آوربود که باآمدن تاید وصابون شپش هاهم ریشه کن شدند.

همانطورکه قبلا"عرض کردم چون قرآن وکتاب وکاغذ نمیدادند هرکس هردعا وسوره ای راحفظ بودروی زرورق سیگار باخودکاری که ازعراقیها کش رفته بودیم مینوشت ودراختیاردیگران میگذاشت تااستفاده کنند وشهیدرضا سرآمد همه دراین موارد بود.اوبازرنگی وتیزی خاصی که داشت سریع دعاهاراحفظ میکرد وخیلی مقید بود دعادرست وصحیح مطابق آنچه درمفاتیح الجنان است نوشته وخوانده شود.یادم هست زیارت امامرضا(ع)راازحفظ بودم وفقط یک کلمه آنراشک داشتم.باهمفکری سلمان آن کلمه رادر دعاگنجاندیم،شهیدرضاگفت؛خوب این دیگه زیارت امام رضانیست بلکه زیارت رضا هست.

چون لباسی که بماداده بودند فاقد دکمه بود،بچه هابفکرتهیه سوزن ودکمه افتادند.تخته هایی که روی پنجره هانصب شده بود،از میخ فولادی استفاده کرده بودند.باهر سختی بودیکی ازآنهارابیرون کشیدیم تابااستفاده ازآن ومقداری مفتول مسی سوزن درست کنیم.ازیک لیوان پلاستیکی غیر قابل استفاده هم دکمه درست کردیم وبااستفاده ازنخ حاشیه پتو بچه هابرای لباس خود دکمه دوختند.

اتفاق مهمی که افتاد این بودکه باکشیدن میخ ازتخته متوجه شدیم از روزنه ایجادشده میشود داخل اطاق نگهبانان رادید.اطاق نگهبانان بوسیله یک درب وپنجره که کنارهم بودند ازقسمتی که ما بودیم جداشده بود.درب اطاق نگهبان هاشیشه ای داشت که رنگ زده بودند تاماداخل اطاق آنهارانبینیم،وفقط باندازه یک سانتیمتر مربع رنگ آنراتراشیده بودندتاازآنطریق ماراکنترل کنند.یک تیکه مقواهم پشت آن میگذاشتند تاداخل دیده نشود.آنهاوقتی پشت درب میآمدند چون داخل اطاق آنهاروشن تر ازقسمت مابود،سایه سر وپایشان دیده میشد وماخود راجمع وجور میکردیم.ولی ماکه از روزنه ی تخته روی پنجره ،نگهبانان راکنترل میکردیم آنهامارانمیدیدند.یکروز کچله برای بازدید آمد ومستقیما"بسمت روزنه رفت. نفسهادرسینه هاحبس شده بود وهمه خداخدامیکردیم که نبیند مخصوصا"که بخاردهانمان روی تخته باعث ازبین رفتن رنگ قسمتی ازآن شده بود.دعای بچه هاباعث شدکچله بخواست خداکور شد وروزنه راندید.ادامه دارد....