پرواز ابدی (یادنامه خلبان آزاده شهید محمدرضا احمدی)

شناختن و زنده نگهداشتن نام و یاد شهید خلبان آزاده رضا احمدی

ادامه خاطرات دریافتی(5)
ساعت ۱٢:۱۳ ‎ق.ظ روز پنجشنبه ۳٠ اردیبهشت ۱۳٩٥  کلمات کلیدی: خلبان محمد رضا احمدی ، 8 سال دفاع مقدس ، زندان ابوغریب

....ادامه از قبل ، هدف مااز زیرنظرگرفتن نگهبانان دو چیز بود.یکی بررسی تعداد نگهبانان،ساعت تعویض آنها وسلاح وتجهیزاتشان ودیگری پیداکردن راهی برای دسترسی باخبار کشورمان.روزی حداقل سه نوبت درب اطاق نگهبانان باز میشد و دو نفر ازبچه هابرای آوردن غذا وارد اطاق نگهبانان شده وظروف آب وغذا راازپایین پله ها ببالا میآوردند.مسیر آوردن غذا وخروج ازطبقه بالاتنهاازداخل اطاق نگهبانان امکان پذیر بود.بابرنامه ریزی کامل وتعیین نفرات برای بدست آوردن رادیو آنهم درزمانیکه فقط نگهبانیکه صاحب رادیو بود وسرگرم کردن نگهبان،قرارشد رادیو برداشته شود.بالآخره تمام شرایط فراهم شد وآنچنان سریع این کار انجام گرفت که حتی تعدادی ازبچه های خودمان هم متوجه برداشتن رادیو نشدند.نگهبان هم که غذا راتحویل داد بدون آنکه متوجه برداشتن رادیوشود درب رابست ومشغول کارهایش شد.بچه هاسریع رادیو رادرپلاستیکی که ازقبل پیش بینی شده بود بسته بندی کرده وآنراداخل یکی ازکاسه ی توالتها که شکسته بود توی فاضلاب مخفی کردند.درضمن یکی ازبچه هانگهبان رازیر نظرداشت ولحظه به لحظه گزارش میداد.دراین فاصله یکی یکی بقیه نگهبانان هم که تعدادشان حدود هشت نفر بود رسیدند.بعدازیکی دو ساعت تازه نگهبان متوجه شد که رادیوش نیست. اوشک داشت که مارادیو رابرداشتیم یادوستانش!بعلت اختناق شدیدی که بود ازاعلان گم شدن رادیوش خیلی واهمه داشت.چندین روز هروقت دوستانش نبودند وسایل آنها را میگشت وچون صدای پای آنهارا میشنید سریع سرجایش می نشست.بعدازآنکه ازطرف دوستانش مطمین شد حالا درمواقعیکه دوستانش نبودند مارادرگوشه ای جمع میکرد ووسایل مارامی گشت.بیش ازیکماه او بدون اینکه بماچیزی بگوید دنبال رادیوش بود.نگرانی او درحدی بود که داشت دیوانه میگشت.بالآخره یکروز یابخواست خودش ویافرماندهانش ازآنجامنتقل شد وماخیالمان راحت شد چون بقیه نگهبانان اطلاعی از وجود چنین رادیویی نداشتند.یک شب باهزار امید وآرزو زمانیکه بیشترنگهبانان خواب بودند،بارعایت تمام اصول ایمنی رادیو رادرآوردیم وآقای باباجانی چون مرحوم پدرشان دربابل رادیو سازی داشتند وایشان هم آشنایی داشتند مسئول رادیو شدند .ایشان درپشت ستون میرفت زیر پتو ورادیو راکه متاسفانه آب داخلش نفوذ کرده بود وباطریش سولفاته شده بود رامیخواست درست کند.بهرحال باهرزحمتی بود، بدون داشتن وسیله ای،توانست صدای رادیوی جمهوری اسلامی ایران راتنظیم وبشنود.آنقدرهمه خوشحال شدند که توان وصفش نیست. ازآن پس هرچندشب یکبار رادیو رابا رعایت نکات ایمنی ساعت24میآوردیم وبعد ازگرفتن اخبار سریع بسته بندی کرده وآنراسرجای اولش مخفی کرده وسپس یواشکی اخبارراگوش بگوش میکردیم.البته چون احتمال شنود صحبتهای ما توسط عراقیهامیرفت،همه چیزرابارمز میگفتیم.مثلا":رادیو:دایی غدیر-باطری:ویتامین-صدام:ابولی و.....

بعدازمدتی باطری تمام شد وباز ازطریق زیرنظر گرفتن عراقیها،زمانیکه باطری رادیوشان راتعویض میکردند وآنراداخل سطل آشغال میانداختند،ماباهزارنقشه وهماهنگی باطری خراب خودمان راباباطری داخل سطل آشغال جابجامیکردیم وبدینوسیله برای مدتی می توانستیم اخبار رابگیریم.بعضی وقتهاکه عراقیها خود راپیروز می پنداشتند بما روزنامه میدادند؛ماازسربرگ وته برگ روزنامه که سفید بود برای نوشتن اخبار استفاده میکردیم.باآزمونیکه ازداوطلبین نوشتن اخبار بعمل آمده بود ،خداوند رحمت کند شهیدرضا را،او وفرشید اسکندری بعنوان تند نویس انتخاب ودر امر یادداشت اخبار به باباجانی کمک میکردند.آنها درنقطه کور زندان طوریکه نگهبانان نبینند ،کنارهم زیر پتو میرفتند واخباری راکه باباجانی می شنید یواشکی به فرد تند نویس میگفت وبعد از آنکه رادیو جمع ومخفی میشد آنگاه خبر دست بدست شده وبعداز مطالعه ی همه سریعا"منهدم میگردید.

یکی ازسوراخهایی که دراثر کشیدن میخ ازتخته ایجاد شده بود ،درست مقابل پنجره ای بود که براحتی میشد ساختمان زندان کناری مارا دید.آن زندان هم مخفیگاه ویابعبارتی کشتارگاه زندانیان سیاسی عراق بود.زمانیکه آنهاراشکنجه میدادند جون صدای ضجه وفریاد وناله آنها زیاد بود نگهبانان ما حق نداشتند آن صحنه ها راببینند وبایستی کف اطاقشان بنشینند. واین فرصت خوبی بود که ما از آن روزنه ها شاهد جنایات رژیم بعثی عراق باشیم.ادامه دارد....