پرواز ابدی (یادنامه خلبان آزاده شهید محمدرضا احمدی)

شناختن و زنده نگهداشتن نام و یاد شهید خلبان آزاده رضا احمدی

...ادامه خاطرات زندان ابوغریب(9)
ساعت ٦:۱۸ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۱۸ خرداد ۱۳٩٥  کلمات کلیدی: زندان ابوغریب ، ماه مبارک رمضان ، خلبان محمد رضا احمدی ، 8 سال دفاع مقدس

اولین کاری که بذهن بچه هارسید حفظ رادیو بود.فرشید اسکندری بعلت نوعی رماتیسم مشکل حرکتی داشت.برای انتقال ایشان درخواست برانکاد شد.درفرصت مناسب رادیو رازیر کمر او جاسازی کردیم.عراقیها تمام وسایل ما وحتی لباسهای فرشید راگشتند ولی الحمد لله رادیو رانیافتند.ازداخل ساختمان بداخل راهرو وازآنجا بداخل  ساختمان بعدی بند محکومین به اعدام بردند.درطول مسیر نگهبانان معمولی(غیرشکنجه گرها)بدستورنگهبانان ما رو بدیوار ایستاده بودند تاما رانبینند.روی هرسه ساختمان که مخفیگاه بود نوشته بودند »مخزن«
زندانی که مارابردند دو طبقه بود وحالت پاساژ مانند داشت.یعنی بین طبقه بالا وپایین باز بود و حفاظ نرده ای داشت.دور تا دور طبقه بالا وپایین سلول های انفرادی بادربهای نرده ای که از میلگرد ساخته شده بود قرار داشت.بیش از20نفر از شکنجه گرها در دو ردیف باکابل وچوب وباطوم داخل زندان درطبقه پایین ایستاده بودند و بمحض ورود ما دیوانه وار شروع بزدن بچه ها میکردند.بعدا"مافهمیدیم که قانون آن زندان اینستکه ورود وخروج هر زندانی همراه با پذیرایی میباشد.
بهرحال آنقدر بچه ها رازدند که دیگر توان ایستادن روی پایشان رانداشتند.بعداز زدن مفصل ،همه را به طبقه دوم برده وهر دونفر را در یک سلول انداختند.از دیگر قوانین آن زندان،این بود که کسی تانگفتند حق خوابیدن وچرت زدن،حرف زدن باهم،درازکشیدن،بلند شدن،راه رفتن داخل سلول وهیچ کار دیگر رانداشت.هر روز سه نوبت بعد از صبحانه،نهاروشام،ببهانه شستن ظرف غذا(بشقاب رویی کوچک)دونفر دونفر مارا ازسلول خارج و به پایین انتهای راهرو برده که توالت آنجا بود،درحالیکه ازداخل تونل مرگ باید عبور میکردیم میبردند وبرمیگرداندند.
برای اینکه بچه ها وزندانیان را اذیت کنند همیشه فاضلاب ده سانتی بیرون زده بود و ارتفاع شیر آب از کف توالت حداکثر بیست سانت بود وشستن دست وظرف  امکانپذیر نبود.باتمام شرایطی که گفته شد هنوز وارد توالت نشده داد میزدند که بیا بیرون و پشت درب منتظر بودند تابمحض بیرون آمدن،باکابل وچوب ضمن زدن از کانال مرگ عبورت دهند.
آنها باچوبهاییکه سرآنرا گرز مانند لاستیک پیچیده بودند تاتوان داشتند بسرمان میزدند.بعضی از آنهابرای آنکه بیشتر شکنجه کنند به عمد به مچ دست بچه ها میزدند تاظرف از دستشان بیفتد وزمانیکه از کانال مرگ عبور میکردند ومیخواستند داخل سلول روند،شکنجه گرها مجبورمیکردند که باید برگردی وظرفت رابرداری وبدینوسیله چند بار شکنجه میدادند.طوری بچه ها رامیزدند که نزدیک زمان نهار میشد.نهار رامیدادند وباز شکنجه راشروع میکردند تانزدیک شام.شام رامیدادند وباز شروع بشکنجه میکردند تانیمه های شب.روز اول سلول اول راکه تنهاسلول سه نفره بود وبرادران شروین،اسکندری وشهید بورانی درآن بودند راشکنجه نکردند.آنهاکه دیدند16نفر دیگر شکنجه شده وآنها شکنجه نشدند،معترض شده وعلت آنرا پرسیدند.عراقیها بآنها گفتند شماچون خوب هستید مابشما کاری نداریم.آن سه برادر شروع کردند به تکبیر گفتن وضربه زدن به درب .بااین کار آن سه برادر،نقشه عراقیها که ایجاد تفرقه بود،نقش برآب شد وعراقیها آنها راهم مثل بقیه هر روز میزدند.
بجز ما19 نفر زندانیان دیگری از دیگر کشورها وخود عراق هم بودند.گرچه امکان ارتباط بادیگر زندانیان نبود ولی در زمان توزیع غذا کم وبیش توسط دونفر مقسم اطلاعاتی بدست میآوردیم.
یکی از مقسم ها بنام نجمی پسربچه ای 16ساله واهل مصر بود که رژیم بعثی عراق بخاطر اختلاف باپدرش درسن 12سالگی دزدیده و4سال بود که او راآنجا مخفی کرده بود.ادامه دارد...