پرواز ابدی (یادنامه خلبان آزاده شهید محمدرضا احمدی)

شناختن و زنده نگهداشتن نام و یاد شهید خلبان آزاده رضا احمدی

ادامه خاطرات زندان ابوغریب(10)
ساعت ٦:٢٠ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۱۸ خرداد ۱۳٩٥  کلمات کلیدی: خلبان محمد رضا احمدی ، زندان ابوغریب ، ماه مبارک رمضان ، نیروی هوایی ارتش

نفر دیگر از آن دو نفری که تقسیم غذا میکردند،جوان بیست و دو سه ساله ای بود بنام فارس. او اهل نجف اشرف بود. او را هم آنجا مخفی وزیر شکنجه استخوان شانه اش راشکسته بودند.وبدون مداوا رها و کلی کار هم ازش میکشیدند.
بقیه زندانیان هم در سنین مختلف و تعدادی عراقی و تعدادی هم از کشورهای مختلف اعم از کشورهای عربی واروپایی بودند.همه آنها در آنجا مخفی و تحت شکنجه ،بدون محاکمه بودند.عکس زندانی را که ارسال فرموده بودید،بسیار شبیه زندانی بود که ما در آنجا بودیم. چون درب سلولها نرده ای بود، همانطور که داخل سلول نشسته بودیم،نفراتی را که در سلولهای مقابل طبقه بالا و پایین بودند میدیدیم. درست رو بروی ما یکنفر اروپایی«ظاهرا"انگلیسی»بود که تقریبا"روانی شده بود.او تنها زندانی بود که لباسهایش رانگرفته بودند البته لباس زندانی هم داشت.او یکسره لباس زندانی اش را در می آورد،بعد شلوار وپیراهن وجوراب و کفشش را می پوشید وسرش راشانه میکرد بعد پنج دقیقه ای می نشست،دو باره آنها را از تنش در میاورد و مرتب تا می کرد وسپس لباس زندانیش را می پوشید.در طول روز بارها و بارها این کار را تکرار میکرد.یکی از شکنجه گرها که فردی قوی الجثه بود و بچه ها اورا گاو می نامیدند( چونکه زمان شکنجه بجای اینکه با کابل وچوب بزند ،لگد میزد).این شخص روزی چند بار می رفت جلو سلول اروپاییه وبحالت تمسخر می گفت؛هللو مستر،هاو آر یو؟آن بنده خدا هم بلند میشد و به حالت احترام می ایستاد و می گفت؛تنک یو سر .یکنفر دیگر هم که مثل اروپاییه تنها در سلول بود،جنرال عراقی بود که حدس میزدیم در عملیات جنگی شکست خورده و آنجا مخفی شده بود .تنها امتیازی که باو داده بودند،یک حوله حمام بود که دایم تنش میکرد وپشت در سلولش می ایستاد.چون سلولش در طبقه پایین ومقابل توالت بود. مازمانیکه میخواستیم بپریم از توالت بیرون ابتدا یک احترام برای او می گذاشتیم و سپس وارد تونل مرگ میشدیم.
چهار جوان عراقی هم که شیعه وخلبان بودند و از بمباران ایران امتناع کرده بودند آنجا مخفی وتحت شکنجه بودند.برای آنکه آنها را تحقیر کنند نظافت آنجا را بآنها محول کرده بودند.آنها برای اینکه نشان دهند از طرفداران امام(ره)هستند،زمانیکه جلو سلولهای مارا نظافت میکردند محکم تی نظافت رابه درب سلول ما میزدند و بانگاههای محبت آمیزی که میکردند نشان میدادند که طرفدار ماهستند. بعدها اطلاع پیداکردیم که هر 4نفرشان را اعدام کردند.
درمدت ده  دوازده روزی که آنجا بودیم عراقیها فقط مارا شکنجه میکردند وباآنها زیاد کاری نداشتند. ما از اینجهت خوشحال بودیم که خوب شد وسیله ای شدیم تا مدتی آنهارا نزنند.همه سلولها راباوسایل ایمنی مثل آیینه وغیره دایما"کنترل میکردند تا کسی خلاف قانون آنها عمل نکند.
موقع توزیع غذا نجمی وفارس داد میزدند ظرف ها بیرون. زیر دربها باندازه 10سانت 2تا از میله ها کوتاه تر بود وما ظرف غذا را که یک بشقاب رویی کوچک بود از آنجا بیرون میگذاشتیم.آنها برای هر نفر یک ملاقه غذا میریختند وما ظرف رابداخل میکشیدیم.یکروز ظهر غذاسبزی آب پز شده ای بود بنام سلگ.بچه ها بآن برگ چغندر میگفتند.فارس همانطور که داشت باملاقه غذارا داخل ظرف می ریخت،یواشکی میگفت بخور به نیت قرمه سبزی...