اسارت آداب و رسوم خاص و زبان و فرهنگ مخصوص به خود دارد؛ واژههای ابداعی اسرا در دوران اسارت، در پارهای موارد هشدار دهندهاند و در برخی موارد نیرو دهنده؛ ما آموخته بودیم در دوران اسارت فکرمان را، ذهنمان را و اندیشهمان را پویا نگاه داریم اگر ناملایمتی برای هر یک از ما پیش میآمد، آن را نه تنها به دیگری منتقل نمیکردیم، بلکه تلاشمان بر این بود تا خودمان هم به دست فراموشی بسپاریمش؛ مبادا روحیهمان شکننده شود و اگر لطیفهای، خاطره شیرینی یا طنزی به یادمان میآمد برای دیگری تعریفش میکردیم تا او هم در شادی لحظههای ما سهیم باشد.
ساختن اصطلاحات و تعابیر کنایی، یکی از دل مشغولیهای ما بود و به کاربردن این اصطلاحات، فضای روحی ما را شاد و سرزنده نگاه میداشت؛ روشن یا خاموش شدن تلویزیون، یکی از این موارد بود.
شرح آن از این قرار است که سلولهای انفرادی ما فاقد هرگونه روزنهای به بیرون بودند؛ مگر پنجرهای بسیار کوچک نصب شده بر ارتفاع دیوار سلول که با میله و مقوا و تخته 3 لایه از بیرون پوشانده بودندش و سوراخی به عنوان هواکش بر سقف که نور ناچیزی از روشنایی روز را به داخل سلول منتقل میکرد و دری ساخته شده از ورقه آهن که بر آن دریچهای نصب شده بود با ابعادی که دستی بتواند غذایی را به اسیر بدهد تا سد جوع کند و فقط زنده بماند.
هنگامی که نگهبان میآمد و دریچه را باز میکرد تا غذای اسیر را به او بدهد، چهره او را در روشنایی بیرون از سلول به وضوح میشد دید و هنگامی که دریچه را میبست، دوباره تاریکی به سلول هجوم میآورد.
ما باز و بسته شدن دریچه سلول را به روشن و خاموش شدن تلویزیون تعبیر میکردیم؛ وقتی نگهبان دریچه را باز میکرد و چهره او را میدیدیم، میگفتیم تلویزیون روشن شد و هنگامی که غذای اسیر را به او میداد و دریچه را میبست و میرفت، میگفتیم تلویزیون خاموش شد که در این تعبیر، طنز تلخی نهفته بود.
حالا خودتان حساب کنید در طول شبانه روز، چه مدت اجازه داشتیم تا اوقات اسارتمان را به دیدن تلویزیون بنشینیم؛ آن هم با تصاویری از نگهبانان کج خلق کریهالمنظر که وقتی دیر میآمدند، دلمان برایشان تنگ میشد!
(برگرفته از خاطرات شهید آزاده خلبان لشکری)