پرواز ابدی (یادنامه خلبان آزاده شهید محمدرضا احمدی)

شناختن و زنده نگهداشتن نام و یاد شهید خلبان آزاده رضا احمدی

سخنرانی خلبان آزاده جناب سرگرد علیرضایی در مراسم یادبود رضا سال 69
ساعت ٩:٠٩ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢۳ دی ۱۳٩٤  کلمات کلیدی: خلبان محمد رضا احمدی ، عقابی گمنام ، دانشگاه خواجه نصیر ، هفته دفاع مقدس دفاع مقدس

سخنرانی خلبان آزاده جناب سرگرد علیرضا علیرضایی(هم پرواز رضا احمدی در روز اسارت)در خصوص نحوه اسارت و خاطرات، (این سخنرانی در مراسم یادبودی که از طرف دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی پس از چهلمین روز در گذشت خلبان احمدی در اسفند ماه سال 69 برگزار شده بود ایراد شده است):


در تاریخ 59/6/22( مرحوم احمدی) داوطلبانه از پایگاه یکم به پایگاه سوم شکاری به همراه دو تن از یارانش) بنامهای خجسته نیکو و غدیری مقدم که هر دو بزرگوار در اوایل جنگ به درجه رفیع شهادت نائل گشتند) به منظور کمک به خلبانان پایگاه سوم شکاری همدان(شهید نوژه)رفتند.ایشان از استادان نمونه بودند که همواره به عنوان الگو مطرح میشدند.واز 22شهریور تا پنجم مهرماه سال 59 هر روز حداقل دو ماًموریت برون مرزی انجام می دادند. روز 5 مهر در حالیکه پایگاه مورد حملات پی در پی نیروهای دشمن قرارگرفته بود برای پشتیبانی نیروهای خط مقدم به سرپل ذهاب رفتیم ایشان پس از توجیه ماموریت و هماهنگی های لازم به همراه کابین عقب خود (جناب علیرضایی) به سمت هدف پیش میروند ایشان زمانی ماموریت خود را شروع میکند که با کمال تاسف ماموریتشان توسط وطن فروشان خائن به دشمن اطلاع داده شده بود و دشمن نابکار منتظر ایشان و مورد هدف قرار دادنشان بوده است که متاسفانه مورد هدف دو فروند موشک قرارمیگیرند در حالیکه هواپیمایشان غرق در آتش بود به همراه کابین عقب خود ایجکت میکنند و بدست دشمن بعثی اسیر میشوند. رضا پس از اسیر شدن در مقابل دشمن همانجا وضو میگیرد ونگاه به آفتاب کرده و شروع به نماز خواندن میکند که باعث تعجب دشمن میشود.پس از اقامه نماز هر دو خلبان به بغداد منتقل و به سلولهای سازمان امنیت عراق منتقل میشوند و بمدت یکماه در انفرادی بسر میبرند- به گفته جناب علیرضایی در مدت یکماه انفرادی صدای ایشان را در حال تلاوت قرآن میشنیده اند – سوم آبانماه 59 تقریبا یکماه بعد از شروع اسارت هر دو عزیز را به یک سلول منتقل میکنند در آنجا جناب علیرضایی متوجه میشوند که قرآن توسط رضا تلاوت میشده از ایشان سوال میکنند مگر شما قرآن داشتید که رضا پاسخ میدهد خیر ولی اینجا فرصتی به من دست داد تا قرآنی را که در دوران دبستان می خواندم به یاد آورم و حدود 20 سوره از قرآن را حفظ میکند و سوره هایی بوده که از زمان ابتدایی (سال اول دوم دبستان خوانده و حفظ کرده و پس از 23 سال بخاطر میاورد) و در انفرادی مجددا حفظ می نماید.

تا اواخر دی ماه این تنها کار ایشان بود در اواخر دی هر دو را به یکی از زندانهای دیگر بنام زندان ابوغریب در غرب بغداد منتقل میکنند(در خصوص این زندان در پستهای قبل صحبت به میان آمده است).در سالنی که طول و عرض آن 9*13 متر مربع بوده است که به همراه 84 نفر دیگر در آنجا بسر می برند که برای هر نفر حدود 30 سانتی متر یا کمتر جا در نظر گرفته شده بوده که باید در آنجا زندگی میکردند،غذا میخوردند و نماز میخواندند. تمام درب و پنجره ها مسدود بوده است در آنجا رضا عم جزء را که توسط یکی از اسرا که در حال انتقال از زندان از یکی از عراقیها گرفته بوده است بلافاصله و با عجله شروع به حفظ میکند وقتی از ایشان دلیل عجله را سوال میکنند می گوید شاید این امکان از ما گرفته شود و ما باید آن را نگه داریم و برای حفاظت آن چاره ای جز حفظ نمودن آن نیست امیدوارم من آن کسی باشم که بتوانم از این امانت محافظت کنم بطوریکه در مدت کمتر از سه روز ایشان جزء 30 قرآن را حفظ می نماید.مدت زیادی بدون هیچ امکاناتی میگذرانند پس از حدود 7الی 8 ماه اسرا دسترسی به روزنامه پیدا میکنند که توسط همان روزنامه رضا میتواند معانی کلمات عربی را یک به یک بیابد در حالیکه مطالعات ایشان قبلا بیشتر از سایرین نبوده است ولیکن با توجه به هوش و استعداد سرشاری که خداوند به ایشان عطا فرموده بود ایشان بحق استفاده میکردند. (به گفته جناب علیرضایی)پس از یافتن هر لغت از قرآن آن را بلافاصله به دیگران منتقل می کرد برای اینکه نزد خود امانت نماند میگفت این امانت بزرگی در نزد من است که باید به صاحبانش برگردانده شود و صاحبان آن شماها که در اطراف من هستید می باشید .حدود 2سال اسرا از داشتن قرآن محروم بودند و پس از دو سال که دستیابی به قرآن پیدا میکنند رضا شروع به فعالیت می کند و موفق می شود مختصری به معانی قرآن دست یابد.با مراجعه زیادی که سایر اسرا به ایشان می کردند رضا تصمیم میگیرد که کلاس ترجمه قرآن بگذارد چراکه تا آن زمان از تفسیر قرآن مطلبی نمیدانسته ولطف خداوند شامل حال ایشان میشود وهمزمان یک جلد تفسیر( جلاله* ) و دو جلد دیکشنری عربی به انگلیسی و انگلیسی به عربی به اسرا میدهند ایشان فرصت کوتاهی برای کار با دیکشنری ها و فهم آنها میخواهد که به فاصله کمتر از یکماه موفق به آمادگی برای ارائه کلاس تفسیر قرآن میشود وبرای اولین بار کلاس تفسیر قرآن برگزار میکند.همزمان با کلاس تفسیر قرآن آقای دکتر پاکنژاد که ایشان هم اسیر بودند ودر طبقه دوم زندان ابوغریب بسر میبردند از طریق کانال کولر خلاصه ای از دستور زبان عربی را برای اسرای پایین ارسال میکنند.رضا در مدت زمان کلاس تفسیر قرآن دستور زبان را نیز مطالعه میکند و بلافاصله با پایان یافتن کلاس تفسیر ابتدایی قرآن ،اقدام به برگزاری کلاس دستور زبان عربی میکند.بعد از اتمام کلاس دستور زبان عربی مجددا در پی برگزاری کلاس تفسیری مناسب بوده است با مختصری که از دستور زبان عربی میدانست افعال را به جا معنی میکرد وشروع کرد کلاس تفسیر مجدد گذاشت بعد از اتمام این کلاس پس از مدتی دو جلد کتاب دستور زبان شرح (ابن حبیب*) گرفتند و شروع به مطالعه میکند وسپس کلاس برگزار میکند که برای سایرین مشکل بوده است و میگوید که بهتر است این کتاب را از روی قرآن یاد بدهد و شروع میکند به برگزاری مجدد کلاس تفسیر قرآن واین تفسیر اخیر یکی از بهترین و کاملترین کلاسهای ایشان بوده است در این برهه از زمان، موفق به دریافت رادیو میشوند (که شرح آن در پستهای قبلی بصورت نوشتاری و گفتاری آورده شده است)که لازم بوده تا مدتی  دشمن متوجه نشود به دلیل کمبود اطلاعاتی مجبور بودند فقط هفته ای یکی دوبار برای شنیدن اخبار وخطبه های نماز جمعه از آن استفاده کنند.با پیگیری سایر اسرا موفق به ساخت باتری واستفاده بیشتر از رادیو میشوند که بوسیله آن سخنرانی و تفسیرها را نیز میتوانستند بشنوند.که یک نفر مسئول رادیو انتخاب شده بود که این فرد مشکلات زیادی در شنیدن اخبار داشت که آیات قرآن را نمیتوانسته بدرستی منتقل کند چند کلمه ای از این آیات را میگرفت و به رضا میگفتند مثلا  الذین و مختصری کوتاه از سخنرانی را میگفتند رضا پس از مدتی میگفت آیه ای که شما فرموده بودید این نیست؟ میگفتن چرا همینه، با این دقت ایشان پیدا میکرد سخنرانی که میشنیده قبل از قرائت آیه ایشان نام آیه و سوره را میگفته است تااین حد در قرآن فرو رفته بود (به گفته آقای علیرضایی) رضا یک قرآن متحرک بود .در طول ماه مبارک رمضان حداقل 3-4 جزء قرآن را حفظ میکرد.کارهای بسیاری انجام داد ایثار از خودگذشتگی ایشان در حد خیلی بالایی بود که قابل بیان نیست هر چه که بگوییم کم گفته ایم وقتی مطلبی به ما تحویل میداد و میدید مایاد گرفته ایم بهترین زمان عمر او بود بهترین لحظات زندگیش وقتی بود که میدید چیزی را به ما تحویل داده و ما آموخته ایم و استفاده میکنیم و داریم به اون عمل میکنیم بهترین ساعات زندگی ایشان بود...

بارها به من میگفت چه کنم که این مطلب را بهتر به فلان شخص تفهیم کنم متوجه نشده است ساعتها فکر میکرد زحمت میکشیدتا بهترین راه را  بیابد اگر کسی ازایشان سوالی می پرسید اگر قادر به جواب دادن بود سریع پاسخ میداد واگر قادر نبود میدیدم روزها در کتابهاو روزنامه ها میگرده تا سوال دوستمان را پیدا کند این کارش بود.ایشان از نظر مادی کامل بود ولی میگفت هنوز آن چیزی که باید داشته باشم ندارم مال دنیا چیزی نیست که برای آدم بماند درون انسان باید سالم باشد وهر آنچه که باید باشد باید در درون انسان باشد. انسان باید یک آدم کامل باشد ایشان کارهایی که در یکماه اخیر انجام میداد برای من تعجب آور بود چون 10سال با ایشان زندگی کرده بودم اگر نسبت سببی را کنار بگذاریم شاید من از پدر و مادر و خانواده به ایشان نزدیکتر بودم و بیشتراز آنها در کنار ایشان زندگی کرده بودم تمام 10 سال را در کنار ایشان بودم صحبتهایی که میکرد دال  بر این بود که دیگر زمان رفتن است و کلامی را که میگفت کلامی بود که زمانی که امام راحلمان فوت کردند میگفت هر موقع که دل هوس یار بکند دیگه نمیشه نگاهش داشت و من میدیدم در صحبتاش، که اون حالت رو داره صحبتهایی که با من میکرد بوی رفتن میداد زمانی که این اتفاق افتاد متوجه شدم که زمان رفتنش بوده وخودش میگفته فقط منتظر بوده پدرشان برود و بعد از ایشان خود ایشان به دنبال او به لقا ا... بپیوندد خداوند انشاا... روح این مرحوم را با انبیا محشور بگرداند خداوند انشاا... مارا از کسانیکه ایشان تحویل داده است وآنچه را که به ما آموخته است بتوانیم بخوبی و خوشی انجام دهیم و موفق باشیم در کارمان وما را نصرت و یاری عنایت فرماید...